گروه فرهنگی:جوامع بشری مملو است از پدیدههایی که اگر با فرهنگ دینی و ملی ما تنافی نداشته باشند لااقل تناسبی ندارند، پدیدههایی که هر یک به انحای مختلف دنبال تحمیل باورها و خواستههای خود بر ارکان زندگی اجتماعی جامعه ما دارند.







گروه فرهنگی:جوامع بشری مملو است از پدیدههایی که اگر با فرهنگ دینی و ملی ما تنافی نداشته باشند لااقل تناسبی ندارند، پدیدههایی که هر یک به انحای مختلف دنبال تحمیل باورها و خواستههای خود بر ارکان زندگی اجتماعی جامعه ما دارند.
پوشش و ظاهر افراد یک جامعه برخاسته از فرهنگ، آداب و رسوم، عرف و سنتهای آن است. هنگامی که افراد جامعه از پوششی غیر بومی استفاده کرده و به آن خو بگیرند، به تدریج از فرهنگی که منشاء آن پوشش است، نیز دور میشوند.
این امر همواره یکی از راهکارهای گردانندگان نظام سلطه برای ایجاد تغییر در فرهنگ و سبک زندگی مردم سرزمینهای دیگر بوده است. در واقع راه صدور سبک زندگی از میان انتشار محصولات و یا امور به ظاهر فرهنگی میگذرد. فیلم سینمایی، سریال تلویزیونی، کتاب، برنامه رادیویی، کنسرت موسیقی، ورزش و امثالهم از جمله ابزارهای لازم و اثرگذار که بازدهی مطلوبی داشته و کارایی خود را اثبات کرده اند، محسوب میشوند.
بدین ترتیب نمیتوان تبلیغ یک خواننده و یا بازیگر برای یک برند پوشاک را صرفاً امری تبلیغاتی در نظر گرفت بلکه این موضوع یک مقوله فرهنگی است که افراد بسیاری در پشت آن نقش دارند و اگر چه ممکن است اجرا کنندگان و عروسکهای جلوی دوربین عامدانه وارد این معرکه نشده باشند، اما افرادی که آنها را در آن جایگاه قرار داده اند، قطعا عمد و غرضی را دنبال میکنند.
در واقع آنها هستند که ابتدا از یک چهره گمنام یک فرد مشهور و به اصطلاح سلبریتی(Celebrity) میسازند و سپس برای پیاده سازی نیات خود از وی استفاده میکنند و رسانه ها در این روند اصلی ترین نقش را بر عهده دارند، افراد زیادی آمده و رفته اند اما همچنان رسانهها در جای خود ایستاده و از یکسو قهرمانان، الگوها، چهره ها و نمادها را برای جوامع علم میکنند و از سوی دیگر از همان افراد برای صدور انواع عناصر دخیل در سبک زندگی و فرهنگ جوامع مختلف خودی و بیگانه بهره میبرند و هر زمان که دیگر نیازی به آن افراد نبود آنها را از حافظه جوامع پاک کرده و به دست فراموشی میسپارند.
البته وان دایرکشن تنها یک نمونه از الگوسازی رسانه های غربی برای جهت دادن به نوجوان جهان است، برای پوشش دادن طیف های مختلف و گوناگون مخاطبان الگوهای تفاوتی ساخته و پرداخته می شوند.گروه وان دایرکشن مشمول الگوسازی رسانه های غربی قرار گرفته و به عنوان نماد پسران و رباینده قلب دختران نوجوان ایفای نقش میکند. تبلیغ برندهای پوشاک و مواد خوراکی تنها یکی از ابعاد تاثیرگذاریهای این گروه است. برای مثال میتوان به گرایش نوجوانان به تفریحات تجملی مانند اسکیت، موج سواری و ... که در کلیپهای این گروه دیده میشود، اشاره کرد.
نوجوان پسری که غرق در خلسه موسیقی است، با دیدن این تصاویر و این نحو تفریح، یک زندگی رویایی و خلاف واقع برای خود ساخته و از دنیای خارج دور میشود، و هنگامی که امکان محقق شدن این نوع زندگی را برای خود نمیبیند، سرخورده و مایوس شده و در ابتدای جوانی بسیاری از انرژیهای مفید خود را از دست خواهد داد.
در این دختران نیز در ذهن خیال پرور خود همسری را تصور میکنند که جذابیت، هیجان، شهرت و رفاهی همچون وان دایرکشن را برای آنها به ارمغان آورد. از طرف دیگردر برخی از ویدئو کلیپهای این گروه، اعضاء پوشش مناسبی ندارند، آثار خالکوبی بر روی بدن آنها محرز است و ترانه هایی را به زبان میآورند که فراتر از سن و تجربه آنها است. این موضوع بار روانی بسیار نامطلوبی را در پی دارد و مخالف هنجارهای فرهنگی بسیاری از کشورها همچون ایران است.
یکی از پدیده های فرهنگی مخربی که همواره حول گروه هایی از این دست شکل می گیرد، فن فیکشن (fan fiction) است. فن فیکشن داستان هایی است که طرفداران یک فرد، گروه،کاراکتر سینمایی، تلویزیونی و کارتونی و ... و در قالب متن، انیمیشن، نقاشی و مانند این ها تولید می کنند.
در این داستان فرد با قهرمان یا قهرمانان مورد علاقه خویش زندگی کرده و خود را در جای یکی از کاراکترهای داستان قرار می دهد. برای فن فیکشن سایت ها و وبلاگ های فراوانی وجود دارد. از جمله تبعات چنین داستان پردازی هایی گرفتار شدن به زنای ذهنی است.
هنگامی که پسران و مردان با کاراکترهای زن و دختران و زنان با کاراکترهای مرد در ذهن خود زندگی تشکیل داده و روابط عاطفی برقرار کنند، زنای ذهنی شکل می گیرد که این امر به شکل جدی بنیان خانواده ها و عفت عمومی جوامع را تهدید کرده و به سمت فروپاشی سوق می دهد. متاسفانه رشد بی رویه گرایش به سمت زندگی دوم و آواتارسازی این پدیده را تشدید کرده و به افراد فرصت می دهد که آن چه را که پیشتر در ذهن ساخته اند را بر روی مانیتور خود تماشا کنند.
در ماه های در میان طرفداران ایرانی وان دایرکشن و طبعاً در میان دختران نوجوان تمایل به فن فیکشن نویسی افزایش یافته و مسابقاتی به همین منظور در وبلاگ های مربوطه برگذار می شود.
تمایل دختران و زنان جوان به کاراکترها، الگوها، چهره ها و قهرمانان مذکر در تمام جوامع دیده می شود و به سبب ذهن خیال پرداز، رویا پرور و عواطف جوشان این قشر، بعضاً انحرافات ایجاد شده در آن ها عمیق تر بوده و آسیب ها و پیامدهای ناشی از مواجهه با واقعیت برای آن ها دردناک تر خواهد بود. این افراد که مدت ها در ذهن خود با افراد مختلف روابط عاطفی داشته و زندگی کرده اند، به ندرت می توانند یک همسر امین و وفادار و یک مادر قابل اعتماد باشند.
شاید بتوان گفت مهم ترین عنصری که گردانندگان دستگاه رسانهای غرب را نسبت به این گروه پسرانه ی انگلیسی حساس کرد و آنها را به حمایت از آن واداشت نام گروه باشد. وان دایرکشن، یک جهت!، نام هوشمندانهای که به نظر نمیرسد فردی چون سایمون کاول در انتخاب آن دخیل نبوده باشد. وان دایرکشن یعنی تمام نوجوانان جهان همراه یکدیگر و البته با جلوداری چند پسر انگلیسی، در یک جهت و به طور قطع بر روی جادهی لیبرالیسم حرکت کنند.
نوجوانانی که با وان دایرکشن بزرگ شده و دوران حساس بلوغ را پشت سر میگذارند، به شکلی ظریف و البته درآمیخته با هیجان، موسیقی و جنب و جوشهای اقتضای سن خود برای پذیرش یک جامعه و فرهنگ جهانی(Global Culture) آماده میشوند، جامعهای که در آن افراد از فرهنگ ها، قومیتها و نژادهای مختلف همه در یک جهت و همسو با یکدیگر به پیش میروند
این افراد در بزرگسالی و هنگام در دست گرفتن سکان رهبری جامعه خود بیشتر تمایل به هضم شدن در نظام بین الملی را دارند تا حفظ فرهنگ ها، عرفها و عناصر بومی جامعه خود و ترجیح میدهند وجهه مطلوب جهانی داشته باشند تا بر اختلافات فرهنگی و عقیدتی کشور خود پافشاری کنند؛ زیرا در نوجوانی خود یاد گرفته اند که با افراد سایر ملتها در یک جهت، آن هم به رهبری آنگلوسکسون ها باشند.
سبک زندگی وان دایرکشنی آن چیزی است که از یکسو وان دایرکشنرها(Directioner) آن را برای آینده تمرین کرده و به آن افتخار می کنند، و از سوی دیگر نوجوانان آنگلوساکسونی برای رهبری جامعه ای جهان شمول که در جهت اهداف و آرمان های لیبرالیسم حرکت می کند، پرورش پیدا می کنند.
سرسپردگی نوجوانان ملت ها و جوامع مختلف به سبک زندگی وان دایرکشنی امری انکارناپذیر است؛ نوجوانان در فضای وب محتوای قابل توجهی را تولید و منتشر کرده اند و بارها تاکید کرده اند که یک طرفدار ساده و یا یک نوجوان نیستند، بلکه یک دایرکشنر هستند.نکته قابل اهمیت این است که باید بستر اطلاع رسانی به افرادی که در سن نوجوانی قراردارند آماده شود و خانوادهها توجه بیشتری بر روی الگوهایی که فرزندانشان انتخاب میکنند، صورت دهند.
غرب ، انیمیشن ، پیام های پنهان و تاثیر در افکار کودک
پیام های پنهان و نهفته در برخی انیمیشنهای مشهور جهان:
تاکنون مهمترین انیمیشنهای تولید شده در جهان در شرکت های بزرگ انیمیشن سازی هالیوود همچون والت دیزنی، پیکسار، دریم ورکز، ام جی ام و یا شرکتهای ژاپنی تحت حمایت و هدایت سردمداران هالیوود نظیر نیپون، تاتسونوکو، سونی و…. تولید شده است.
هالیوود از زمان تشکیل خود تاکنون به شدت تحت نفوذ تفکرات صهیونیستی بود و این سرمایه داران صهیونیسم جهانی بودند که افکار برنامه سازان آن را هدایت میکردند. صهیونیسم حاکم بر هالیوود که هر روز تلاش دارد تا دامنه سیطره خود را بر شرکتهای دیگر فیلم و انیمیشن سازی با خرید سهام یا نفوذ بر افکار گسترش دهد هرچند اقتصاد و به دست آوردن درآمد را از مهمترین اولویتهای خود معرفی میکند، با مروری بر آثار تولیدی آنها به ویژه در بخش انیمیشن، این باور به شدت تقویت میشود که در پس این صنعت پول ساز، قطعا ایدئولوژی و تفکر خاصی نهفته که قرار است به کمک سرمایه و تکنیک در جهان گسترش یابد.
آنچه مسلم است این که از سالها پیش تاکنون، لابی صهیونیسم در هالیود، سیطره خود را در عرصه تولیدات کودک به شدت گسترش داده است. علاقه کودکان ما به داشتن تصاویر متعدد از شخصیتهای کارتونی والت دیزنی تا عروسکها و اسباب بازیهای شخصیتهای آنها، آنچنان شدید است که خرید آنها برای خانوادهها به یک عرف معمول و اجتماعی تبدیل شده است.
به عبارت دیگر،شرکتهای انیمیشن سازی، تنها برای همان ساعتی که کودکان ما انیمیشن تولیدی آنها را می بیند، برنامه ریزی نمی کنند، بلکه تلاش میکنند تا فکر و ذهن کودک را حتی در رختخواب شبانه و بازی های کودکانه اش متوجه رفتار و موضوع مورد نظر خود نمایند.از این روی، می توان گفت نه تنها کودکان معصوم، بلکه والدین هم نمی توانند تصور کنند در پی این زیبایی ها و لطافت، ممکن است یک جهان بینی خاص و خارق العاده با اهداف بلند مدت نهفته باشد که می خواهد، چهره فرهنگ های خاص جهان را به چهره ای واحد و مطلوب سرمایه داران صهیونیسم بدل کند.
این نکته انکارناشدنی است کهیهودیت صهیونیست به یاری سرمایه های هنگفت (و البته اندیشه و برنامه ریزی دراز مدت) توانسته است در عرصه فرهنگ، گوی سبقت را از دیگر رقبای جهانی برباید و از این ابزار قدرتمند در راستای رسیدن به اهداف جهانی خود استفاده نماید؛ اما این نباید باعث شود که متولیان فرهنگ جامعه و رسانهها خود را بازنده بدانند و لااقل با تفسیر وتبیین این امور برای والدین وخانوادهها باعث ارتقای سطح آگاهی عمومی جامعه شوند.
در این نوشتار تلاش خواهیم کرد برای نمونه و تنها در حد چند سطر، اشاره ای داشته باشیم به محتوای پنهان برخی از آثار مهم انیمیشن جهان که همه ما و دست کم کودکان و همه ما با آنها آشنا هستند و ساعت ها از زندگی معصومانه خود را با آنها گذرانده اند.
بی گمان نقد و تحلیل هر یک از این آثار که از قضا به لحاظ تکنیکی بسیار قابل تأمل و گفت وگو هستند، فرصت بسیاری را می طلبد و می توان درباره هر یک از آنها ساعت ها به بحث نشست، لیکن هدف این نوشتار اشاره ای به اصل موضوع و تلنگری برای مخاطب (والدین آن آثار و چشم پوشی از نقاط قوت تکنیکی موجود در آنها تنها به تحلیل محتوای کوتاهی از این آثار با هدف نمایان کردن ایدئولوژی نهفته در آن بسنده کنیم و بر این باوریم وقتی این آثار را در کنار یکدیگر قرار می دهیم، هر یک همچون اجزای یک پازل بزرگ خواهند بود که در جوار هم فرهنگ صهیونیسم جهانی را تقویت کرده و ذهن کودک امروز را برای پذیرش تفکرات سلطه طلب صهیونیسم جهانی در آینده آماده می سازد:
1- میکی موس:
نخستین شخصیت معروف شرکت والت دیسنی، یک موش کوچک و دوست داشتنی بود به نام «میکی موس».
مجموعه میکی موس سال هاست که تولید می شود و هم اکنون نیز شخصیت محبوب نسل دیروز و امروز به شمار می رود.
جالب است بدانیم از دیرباز یهودیان را با نام «موش کثیف» می شناختند. والت دیسنی به کمک میکی موس توانست در چند دهه کاری کند که این واژه جای خود را به «موش دوست داشتنی» بدهد و دیگر کسی نمی توانست برای یهودیان تصور «موش کثیف» را داشته باشد.
میکی موس معصوم که همواره مورد تهاجم رقبای خود قرار می گرفت و تنها به کمک زیرکی بر دشمنان پیروز می شد، نمادی شد از معصومیت قوم یهود! که باید تلاش کند با تنها سرمایه خود، یعنی زیرکی، خود را از دست دشمنان جهانی رهایی دهد.
2- تام وجری:
شخصیت «جری» در مجموعه تام و جری در واقع ادامه شخصیت میکی موس است. جری موش زبل و بد جنسی است که با شیطنت و ناجوانمردی همواره بر گربه ابله و احمق پیروز می شود. این پرسش که چرا برخلاف دنیای واقعیت، همواره این موش است که برگربه پیروز می شود، چیزی است که ناخودآگاه ذهن کودک و بزرگسال را به خود معطوف می دارد و از سوی دیگر، به تدریج این حس را در ذهن کودک نهادینه می کند که می توان با دغل و حقه بازی همیشه پیروز شد.
تام و جری علاوه بر اثرات خاصی که بر مخاطبان جهانی داشت، توانست حس اعتماد به نفس را در مخاطبان یهودی خود – که سالها از موش کثیف بودن در رنج بودند – نهادینه نماید. موش کثیف صفتی بود با بار معنایی ترسو بودن و منزوی که هیچ کدام از آنها در موش کوچک والت دیزنی دیده نمی شد.
3- لوک خوش شانس:
مجموعه لوک خوش شانس، داستان گانگستر سپیدپوستی است که هیچ خانه و کاشانهای ندارد؛ اما همیشه فرشته نجات سرخ پوستان بومی است و وجودش باعث میشود که افراد و قبیلههای گوناگون، هیچ گاه وارد جنگ و دعوا نشوند. او به همراه اسب بذله گو و سگ شوخ طبعش همیشه به دنبال تبهکاران است و در پایان هر بخش، تنها به سوی غروب خورشید میرود؛ اما چرا غروب خورشید؟!! شاید اگر بدانیم غروب خورشید در کتاب مقدس، نماد سرزمین موعود یهودیان است، به خوبی پاسخ این پرسش را دریابیم. لوک خوش شانس سعی میکند تا به خوبی معرف یهودی خوش برخورد و مهربانی باشد که بدنبال سرزمین موعود و مادری خود است و در این راه به رسالت خود یعنی ایجاد امنیت برای دنیا عمل میکند.
4- هاچ زنبور عسل:
خیلی از ما در دوران کودکی خود، مجموعه جذاب «هاچ زنبور عسل» را دیده ایم و بی هیچ تأملی، حاضر هستیم دیدن آن را به کودکان دلبند خود توصیه کنیم؛ اما خوب است بدانیم داستان هاچ زنبور عسل به کودکان یهودی میفهماند که باید همواره به دنبال مادر ( نماد سرزمین موعود ) خود باشند و دیگران همچون موجودات مخوف این انیمیشن، همواره در این راه، سد راه او هستند و البته در این راه میتوان روی کمک برخی دوستان مو بور حساب کند.
نکته: گشتن به دنبال مادر تم غالب مجموعههای انیمیشنی است که کشورهای آسیایی و در رأس آنها ژاپن به سفارش شرکتهای صهیونیستس هالیوود تولید کردهاند، همچون «دختری به نام نل»؛ «حنا دختری در مزرعه»، «باخانمان»، «چوبین» و غیره. همان طور که گفتیم، مادر در فرهنگ یهودی، نماد سرزمین موعود یهودیان است. این انیمیشنها هرچند با هدف بیشترین تأثیر بر کودکان یهودی جهان ساخته شده اما به دیگر کودکان جهان نیز این حس را القا میکند که تصاحب دیگر سرزمین ها با عنوان برگشتن به سرزمین مادری، حق مسلم قوم یهود است.
5- شیر شاه:
شاید کمتر کسی فکرش را بکند، مجموعه سه قسمتی شیر شاه بر پایه پیامهای سیاسی شکل گرفته باشد. در شیر شاه به خوبی جنگ دو ابر قدرت برتر- جنگل ـ و آشتی نسل های آینده آنها دیده میشود. این اثر نمادی از جنگ سرد آمریکا و شوروی در سال های طولانی پس از جنگ دوم جهانی است که سرانجام به آشتی نسلها و فروپاشی نظام کمونیسم پایان می یابد؛ اما یادمان نرود شیر در فرهنگ یهودی نماد سلطه جهانی صهیونیسم است. در تورات میخوانیم:… و بقیه قوم یعقوب در میان امتها و قومهای دیگر مثل شیر در میان جانوران جنگل و مانند شیر درنده در میان گلههای گوسفند خواهند بود که هنگام عبور پایمال میکنند و می درند و کسی نمیتواند مانع آنها شود.
6- دامبو فیل پرنده:
«دامبو» بچه فیل زشتی است که ابتدا مورد تمسخر و بی توجهی اطرافیان قرار میگیرد؛ اما سرانجام میتواند با تلاش خود را بالا بکشد (نمادی از قوم یهود که در جوامع مختلف چندان مورد توجه نبودند). مادر دامبو عرقچینی شبیه به کلاه یهودیان بر سر دارد و به این ترتیب از دیگر فیل ها متمایز میشود. گناه او تنها اینست که میخواهد از فرزندش حمایت کند؛ اما زندانی میشود. سرانجام، دامبو شایستگی خود را ثابت میکند و در عملیاتی پیروزمندانه، همه تحقیر هارا پشت سر میگذارد و پرچم سیرک را که البته بی شباهت به پرچم اسرائیل هم نیست به اهتزاز درمیآورد. این انیمیشن اعتماد به نفس و خودباوری را به کود کان یهود هدیه میکند و به خوبی مظلومیت ساختگی یهود (صهیونیسم) را تداعی میکند.
7- جوجه اردک زشت:
شخصیت گوشه گیر و زشت جوجه اردک شبیه دامبو فیل پرنده است، به ویژه اینکه در پایان، همانند او به موفقیت میرسد و تبدیل به یک قوی بسیار زیبا میشود. حرکت این قوی زیبا به سمت خورشید در غروب هم همان نمای معروف انیمیشن لوک خوش شانس را به یاد میآورد. از این روی، کارتون معروف جوجه اردک زشت نیز که در اصل برای مخاطب یهودی تولید شده است، ذهن کودکان معصوم امروز را به سوی آرمانهای صهیونیسم سوق داده و آنها را برای پذیرش تفکرات یهود در فردا آماده میسازد.
8- گالیور:
در همان نگاه نخست به انیمیشن معروف «گالیور» با یک سفید پوست بلند بالا با مدل موها و لباس انگلیسی ـ آمریکایی مواجه میشویم که از طریق دریاها به سرزمین عجیب کوتولهها (نماد مشرق زمین) پا نهاده و به آنها در مبارزه علیه دشمنانشان کمک میکند. به این ترتیب، این موضوع در ذهن کودک شکل میگیرد که این « انگلوساکسون ها» هستند که باید منجی همیشگی آنها باشند.
9- پرنس مصر:
هالیوود در عرصه انیمیشنهای مذهبی نیز به طور جدی ورود کرده است. این انیمیشن روایتگر زندگی حضرت موسی (ع) است. در این کارتون بسیار پر هزینه به خوبی روایت تحریف شده هالیوود از دین و تمایل آن را به سکولاریسم میبینیم.
در «پرنس مصر» به طرز ماهرانهای منزلت عصمت و شأن این نبی مکرم الهی تنزل مییابد. هالیوود مشابه این انیمیشن برنامههای کارتونی دیگری مربوط به زندگی حضرت نوح (ع) وحضرت یوسف (ع) نیز تولید کرده است.
10- شرک:
هرچند «شرک (?)» انیمیشنی بسیار حرفهای جذاب و دوست داشتنی بود، کودکان در سریهای دو وسه آن به طرز باور نکردنی با مقوله سکس و معاشقههای طولانی روبه رو شدند. این گونه تصاویر و صحنهها به تدریج ذهن کودک را درگیر موضوعاتی میکند که متناسب با سن او نبوده و وی را با بسیاری ناهنجاری های شخصیتی رو به رو میکند.
11- سری جدید سندباد:
در سری جدید انیمیشن «سندباد (افسانه هفت دریا)»، دیگر اثری از آن فضای زیبای شرقی نیست. از علی بابا و علاالدین هم خبری نیست. به جای آن مخاطب با انبوهی از قول و دیو و خشونت و جملات رکیک روبرو میشود و سندباد مهربان، تبدیل به کسی شده که با هفتاد ضربه شمشیر خود، یک کشتی بزرگ را تصاحب کرده و دریا را از خون رنگین میکند.
12- ناین (نه):
این انیمیشن را باید برنامه استاندارد آموزش مبانی «کابالا» برای کودکان و حتی بزرگسالان نامید. در این انیمیشن به روشنی از فردی به نام «پاراسلوس» و کتاب معروف او نام برده میشود. (پاراسلوس یک جادوگر و پزشک معروف فرقه منحط کابالا یا همان عرفان صهیونیستی است). در این انیمیشن ضمن تبلیغ کاملا آشکار فرقه انحرافی کابالا بیننده به طور دقیق با فلسفه و مبانی این تفکر آشنا میشود.
13- ای کیو سان:
آنچه در مجموعه جذاب انیمیشنی «ای کیو سان» به خوبی تبلیغ میشود، نقش تفکرات بودایی در پرورش ذهن انسان است. کودکان ایرانی ناخود آگاه با دیدن این مجموعه جذب تفکرات بودایی و نیز آداب و سنن و باورهای آنها میشوند که این تنها به دلیل شخصیت جذاب مهربان و دوست داشتنی قهرمان فوق العاده باهوش قصه یعنی ای کیو سان است؛ اما چرا بودایی؟! (در این باره در ادامه صحبت میکنیم).
14- پاندای کونگ فو کار:
این هم از انیمیشنهای زیبای تولید شده در سالهای اخیر است که بسیار مورد توجه کودکان قرار گرفته و در آن کودک ایرانی به خوبی با باورها و ویژگی های خاص فرهنگ و آیین بودا و مذهب ذن آشنا میشود. لازم به ذکر است، کونگ فو، بیش از آن که یک ورزش باشد، یک مذهب و ایدیولوژی است که بر پایه باورهای بودایی شکل گرفته است و در این انیمیشن به طور بسیار جذابی تبلیغ میشود.
نکته: در سال های اخیر، جهان غرب دریافته برای ادامه حیات نیاز به معنویت و نگاه فوق مادی به جهان دارد. از این روی، میبینیم در کشورهای غربی، توجه به آیینها و تفکرات شرقی روز به روز افزایش مییابد؛ حتی گسترش روزافزون اسلامگرایی در جامعه غربی را میتوان از این منظر بررسی نمود که حاصل از به بن بست رسیدن تفکرات مادی گرایانه غرب است.
هالیوود این مهم را به خوبی درک کرده و تحت هدایت سردمداران صهیونیسم خود، در تلاش است تا با گسترش فرقههای نوظهور آمیزهای از عرفان های بودایی و یهودی را در قالب معنویتی خود ساخته به مخاطبان دهد. این نگرش باعث شده تا نقش بودیسم را در بیشتر آثار هالیوودی بسیار برجسته ببینیم.
15- فرار جوجهای:
این انیمیشن یکی از آثار جذاب برای کودکان است. سرتاسر فضای داستان و مزرعه که با سیم خاردار گرفته شده یادآور اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی و هلوکاست (یهودی سوزی) کذایی است که سال هاست صهیونیسم در راستای اثبات آن میکوشد. ناجی مرغ های قربانی (نمادی از یهودیان) خروس خلبانی است که آمریکایی بوده و سرانجام با نجات مرغها آنها را به سوی دشتی باصفا (یادآور سرزمین موعود یهودیان ) راهنمایی میکند. این انیمیشن، یکی از بارزترین آثار کودکان در عرصه ترویج تفکرات صهیونیسم و ترویج هولوکاست است.
16ـ ماتریکس:
انیمیشن سه بخشی ماتریکس، دارای مسائل و مباحث متعددی است. محور اصلی این انیمیشن همانند نسخه اصلی آن، یعنی سینماییهای ماتریکس ترویج عرفان بودایی است، آن هم بانگرش صهیونیستی آن اما در کنار این هدف به خوبی موضوع آخرالزمان را آماج قرار میدهد، به گونه ای که دقیقا شیطانهای روباتیک را در حالی نشان میدهد که از مکه و مدینه در حال حرکت هستند. در بخشی از این انیمیشن شکارا نقشه هلال جغرافیایی شیعه را روی نقشهای در سازمان ملل میبینیم که خرمگس زشتی بر آن نشسته و سپس قهرمان داستان با ضربهای مگس را کشته و نقشه را پاک میکند. این کار به خوبی نشان دهنده توهین مستقیم تولیدکنندگان برنامه به فرهنگ شیعه است.
همچنین به تصویر کشیدن رباتهای شیطانی در حالی که فرمانده آنها، شمشیر بر دست سوار بر اسب سپیدی است و در پایان کشته میشود، اهانت دیگری به باورهای دینی شیعه در خصوص آخرالزمان به شمار می رود.
17 ـ مجموعه باربی:
باربی مجموعه انیمیشن بسیار پر طرفداری است که همراه با عروسک و لوازم جانبی اش سالهاست به عنوان نماد ابتذال، برهنگی و مصرف گرایی جهان غرب در اذهان کودکان رخنه کرده و آنها را برای پذیرش نمادهای مبتذل فرهنگ غرب در بزرگسالی آماده می کند. این انیمیشن و عروسکهای آن با ده ها طرح و مدل در حالی که لبخندی ملیح بر لب دارد، به راحتی زمینههای الگوپذیری از پوشش، آرایش، رنگ مو، تناسب خاص اندام و به نوعی رفتار هوس انگیز را برای کودکان و نوجوانان فراهم میسازد.
کارشناسان بر این باورند، هجوم نمادهای باربی در جامعه، میتواند اثرات مخربی بر نوجوانان داشته باشد به گونه ای که در اروپا و آمریکا هم اکنون نهادها و موسسات ضد باربی تشکیل شده است. این کارشناسان معتقدند هم زیستی با باربی، باعث بلوغ زودرس و افزایش تمایلات هم جنس گرایی در دختران میشود.
آنچه آمد، مروری سریع بر شماری از انیمیشنهای بسیار معروف بودکه متأسفانه بارها از رسانه ملی نیز پخش شدهاند و به راحتی، در دسترس کودکان ما نیز قرار میگیرند.در این بخش، نمی خواستیم تا این انیمیشن ها را نقد کنیم، چراکه اگر چنین بود، قطعا برای هر یک باید به موضوعات بسیار بیشتری میپرداختیم؛ بنابراین، در اینجا به همین اندک و تنها در حد اشارهای بسنده میکنیم.آنچه مسلم است، علاوه بر موضوعات فوق خشونت و پرخاش هدیه اصلی بسیاری از انیمیشنهای موجود در بازار است که مدام در معرض استفاده کودکانمان قرار میگیرد. جا دارد به دوبله بسیار بد و آکنده از جملات رکیک برخی از شرکت ها هم اشاره شود که گویی، هیچ نظارتی بر آنها نیست. همین طور شرکتهایی که در قالب بستههای شانسی این محصولات را بدون هیچ نظارتی در قالب هدیه و شانس به کودکان می دهند.
سخن پایانی
سال هاست بازار انیمیشنهای هالیوودی در ایران داغ شده است. این انیمیشنها به سرعت و با سطحی نگری بسیار دوبله وبه راحتی از رسانه ملی پخش میشوند، بدون هیچ نظارتی. آنچه گفتیم، به این معنی نیست که انیمیشن خوبی در آن سوی مرزها تولید نمیشود، بلکه همسویی همه جانبه متولیان فرهنگی کشور با برجسته شدن تعداد خاصی از این محصولات است که پرسش برانگیز است و اینکه چرا در این همه سالها و با بروز و ظهور تکنولوژیهای پیشرفته وارداتی در کشور، هنوز شاهد رشد صنعت انیمیشن در ایران نشده ایم؟!
در عوض به نظر میرسد در عرصه تولیدات کودک عقبگرد کرده و سیر نزولی یافته ایم! هنوز بزرگترهای ما « علی کوچولو»، «زهره و زهرا»، «هادی و هدی»، «هشیار و بیدار»، «آفتاب و مهتاب»، «خونه مادر بزرگه» را از یاد نبردهاند.
مگر همین «مدرسه موش ها» نبود که کشور ژاپن با افتخار آن را از ما خرید؟!
مگر همین «کلاه قرمزی و پسرخاله» نبود که در جامعه آن همه موج ایجاد کرد؟!
ما را چه شده که امروز آن همه نبوغ را فراموش کرده ایم و به جای توجه به هنرمندان با ذوق و توانایمان دنبال آثار مبتذل غربی میگردیم؟!
آنچه کودک امروز ایرانی نیاز دارد، نه «فوتبالیست ها»ست و نه «سند باد» جعلی غربیها. کودک ایرانی به فیلمها و انیمیشن های پر محتوایی نیاز دارد که بر پایه داستان های جذاب و غرور آفرین ملی و آموزههای اسلامی تولید شده باشد؛ «رستم و سهراب» و «آرش» چه اشکالی دارند که دست به دامن «سوپرمن» و «پسر جهنمی» شده ایم؟!«بوعلی»، پسر دانای ایرانی چه ایرادی دارد که «ای کیو سان» باید نماد دانایی برای کودک ما باشد و در نهایت کجای فرهنگ اسلامی ما ناقص است که باید کودک ما را همسو با برنامه ریزی صهیونیسم جهانی به سوی بودیسم سوق دهیم ؟!
منبع نور المهدی
بارها واژههای "پدافند عامل" و "پدافند غیرعامل" را شنیدهایم اما به واقع تفاوتهای ماهوی این دو نوع پدافند در چیست و آیا واقعا سرنوشت جنگهای آینده را فاکتوری به نام پدافند غیرعامل تعیین و مشخص خواهد کرد؛ کشورمان چه جایگاهی را در پدافند غیرعامل داراست؛ در این گزارش سعی داریم به این سؤالات پاسخ دهیم.
به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران،علاقه به حیات و حفظ بقاء به طور غریزی در هر انسانی وجود دارد و در طول تاریخ، بشر برای دستیابی به ملزومات حیاتی خود از جمله غذا و انرژی، به گسترش و توسعه مراتع و زمینهای کشاورزی و معادن پرداخته یا به جهت دفع تجاوز دشمنان خود جنگها و منازعات بسیاری را پشت سر نهاده است.
سلاحهایی که جوامع بشری قبل از دوران صنعتی در جنگها بکار میبردند دستساز و بسیار ساده بود و بین فرآیندهای دانش و فناوری و نوع سلاحهایی که جوامع بشری برای بهرهگیری از آنها در جنگ ابداع و اختراع کردهاند، ارتباط نزدیکی وجود داشته است.
در دوران معاصر، این پیوستگی در اثر تحولات و پیشرفتهای عظیم در فناوری رو به فزونی نهاد و پس از وقوع انقلاب صنعتی در قرن هجدهم در اروپا و توسعه بیشتر پژوهش و توسعه، پیشرفتهای شگرفی در همه سطوح فناوری پدید آمد طوری که دوران کنونی به ویژه دو دهه اخیر را عصر انقلاب سوم فناوری یا دوران انقلاب در میکروالکترونیک نامیدهاند. تحولات مذکور، فناوری تسلیحاتی را به شدت تحت تاثیر قرار داد به گونهای که همه ابعاد و سطوح این فناوری بسیار پیچیده شد و طرحهای نظامی نیز جنبه راهبردی یافته است.
پیشرفت سریع علوم و فناوری نظامی در زمینه تولید انواع سلاحهای آفندی توسط کشورهای پیشرفته و توان همپائی سایر کشورها موجب شد تا بحث پدافند به ویژه دفاع غیر عامل توسط کشورهای پیشرفته مورد توجه جدی قرار گیرد. با توجه به اینکه سلاحهای کنترل از راه دور و نوین جایگزینی برای بیشتر سلاحهای سنتی شدهاند و برای مثال با فشار یک دکمه از فواصل دور میتوان جان هزاران انسان را مورد تهدید قرار داد توجه به امر پدافند، طبیعی جلوه میکند.
استفاده از سلاحهای کشتار جمعی همانند استفاده رژیم بعثی از سلاحهایی شیمیایی در طول 8 سال جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی و تجربه جنگ نفت، جنگ افغانستان، مناقشه یوگسلاوی و جنگ اخیر امریکا علیه عراق لزوم توجه به مقوله دفاع، خصوصا دفاع غیر عامل را مضاعف کرده است.
معنای لغوی پدافند: واژه(پد) به معنای دفاع، جلوگیری با محافظت و واژه(آفند) به معنای حمله، یورش، و تهاجم است.
پدافند در مفهوم کلی، دفع، خنثی کردن یا کاهش تاثیرات اقدامات آفندی دشمن و ممانعت از دستیابی به اهداف خودی است.
پدافند به دو بخش تقسیم میشود: پدافند عامل و پدافند غیرعامل
تعاریف پدافند عامل و غیرعامل:
پدافند عامل: پدافند عامل عبارت از رویارویی و مقابله مستقیم با دشمن و به کارگیری جنگ افزارهای مناسب موجود به منظور دفع حمله و خنثی کردن اقدامات آفندی دشمن است.
پدافند غیرعامل: پدافند غیرعامل به مجموعه اقداماتی اطلاق میشود که مستلزم به کارگیری جنگ افزار نبوده و با اجرای آن میتوان از وارد شدن خسارات مالی به تجهیزات و تاسیسات حیاتی و حساس نظامی و غیرنظامی و تلفات انسانی جلوگیری کرده یا میزان این خسارات و تلفات را به حداقل ممکن کاهش داد.
پدافند غیرعامل:
بخشی از خسارات و صدمات وارده از حملات هوایی موشکی، مربوط به اصابت بمب یا هر نوع پرتابه دیگر و ایجاد انفجار توسط آنها است که در لحظه وقوع رخ میدهد و اغلب موارد، خسارات و صدمات مربوط به پیامدهای این حملات از خسارتهای ناشی از انفجار اولیه به مراتب بیشتر است اما با رعایت اصول پدافند غیرعامل و اجرای طرحهای مربوط به آن می توان ضمن کاهش خسارات اولیه از بروز خسارات و صدمات بعدی جلوگیری نمود و تاثیر آنها را تا حد زیادی کاهش داد.
اصول اولیه پدافند غیرعامل: این اصول ساده و تقریباً ثابت بوده ولی کاربرد آن در موارد مختلف تفاوت داشته و در مواردی پیچیده و مشکل میشوند.
لزوم توجه به پدافند از منظر مقام معظم رهبری
-امروزه شما موظفید این نظام را حفظ کنید آن هم به شکل پیراسته، به شکل خالص، به شکل سالم، به همان شکلی که بشود آن را به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تحویل داد.
- دستاوردهای فرهنگی، اقتصادی، علمی و سیاسی اگر محافظت غیرنظامی(پدافند غیر عامل) نباشد، تمامی، در یک نصفه روز هدر میرود.
- پدافند غیر عامل به صورت شعلهای بلند شود.
لزوم توجه به پدافند از ابعاد مختلف
الف) بعد فرهنگی؛ اگر دشمن با تولید محتوا(کتاب، فیلم، عکس، سایت های اینترنتی و...) سعی کند اعتقادات مردم را نشانه بگیرد، نوعی آفند انجام داده که اتفاقا بسیار خطرناک بوده و مقوله براندازی و تهدید نرم نیز در همین راستا به کار گرفته میشود، بنابراین راهکارهای دفاع برای ایستادگی بیشتر مردم محکم در برابر این تهدید و شیوه مقابله با اثرگذاری آن به حداقل ممکن، نکتهای بسیار کلیدی است.
ب) بعد اقتصادی؛ کلیه شوکهای هدفمند اقتصادی، توطئههای مالی و اقتصادی بینالمللی، ارائه راهکارهای غلط اقتصادی و کلیه مدلهای اقتصادی غربی که مستقیما به اقتصاد کشور ضربه میزند یا به شکل آشکار و نهان مردم را در عرصه اقتصادی متضرر می کند، آفند اقتصادی بوده که باید برای پدافند آن همیشه آماده و دارای طراحی و برنامه ریزی مشخص باشیم.
ج) بعد علمی؛ وابسته کردن دانشگاهها به علوم غربی، دلسرد کردن اساتید و دانشجویان از تولید دانش و فنآوری بومی و اسلامی، همچنین مأیوس کردن جامعه علمی از آینده ای روشن، از جمله شیوههای حمله علمی دشمن به کشور است که ما باید برای مقابله با آن برنامههای متناسب و جامعی داشته باشیم.
د) بعد سیاسی؛ امنیت و اقتدار ملی و غرورآفرین ملت ایران، باورهای انقلابی مردم، حضور مردم در صحنه، ادبیات مثالزدنی مقاومت جوانان و آحاد ملت عزیز ایران، حضور فعال کشورمان در منطقه و مناسبات بینالمللی، روحیه خودباوری و نشاط ملی و سایر سرمایههای سیاسی و اجتماعی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران از جمله مواردی است که دشمن همواره برای ضربه زدن به آن در حال برنامهریزی است و ما باید در این زمینه، با هوشیاری از شیوههای مناسب برای مقابله با این توطئهها استفاده کنیم.
ماهیت انقلاب اسلامی به گونهای است که جهانخواران و استکبار جهانی را در مقابل حرکت خود قرار میدهد، چرا که نظامهای سرمایهداری و لیبرال دموکراسی غربی، اساسا بر مبنای دستیابی و حفظ منافع نامشروع فردی و گروهی به وجود آمدهاند.
صدها تفاوت ماهیتی نظام جمهوری اسلامی ایران با نظامهای استکباری این واقعیت را گوشزد می کند که دشمن برای ضربه زدن به کشور از هیچ توطئهای فروگذار نخواهد بود، بنابراین باید با رعایت فرهنگ اصیل و متعالی اسلامی- ایرانی و ظرفیتهای متنوع آن، انقلاب اسلامی را بیش از پیش به جهانیان شناسانده و اجازه نداد که فرهنگهای منحرف و شبه فرهنگها مجال حضور در کشور را پیدا کنند.
اصول، روشها و موضوعات اساسی در مبحث پدافند غیرعامل:
اقدامات پدافند غیرعامل شامل اختفاء، استتار، استحکامات، پوشش، پراکندگی، تفرقه و جابجایی، فریب، مکانیابی، اعلام خبر، قابلیت بقا، ماکت فریبنده، پدافند در مقابل حملات ویژه، سازههای امن و.. است.
1-اختفا
اختفا یا پنهانکاری به کلیه اقداماتی گفته میشود که مانع از قرار گرفتن تاسیسات و تجهیزات در دید مستقیم دشمن شده یا تشخیص تاسیسات، تجهیزات و آگاهی از انجام فعالیتهای خاص را برای او غیر ممکن یا مشکل میکند.
روش های اختفا عبارتند از:
الف) استفاده مناسب از عوارض زمین و احداث تاسیسات در محلی که توسط دشمن به سهولت قابل تشخیص و رویت نباشد.
ب) عادی و غیر مهم جلوه دادن تاسیسات با جدول بندی، درختکاری و ...
ج) جداسازی منطقی تاسیسات صنعتی که به علت نوع فعالیت نمی توان آنها را به طور کلی دگرگون کرد، به نحوی که تاثیر زیادی بر نوع فعالیتها نداشته باشد.
د) حذف نقاط حیاتی و حساس و مهم از روی نقشههایی که به دلایلی باید در رسانههای گروهی منعکس شود.
هـ) نشان ندادن نمای خارجی تاسیسات حیاتی و حساس در رسانههای تصویری بهخصوص در ارتباط با محیط اطراف و جادهها
و) عدم درج آگهی در جراید به گونهای که وقوع فعالیتی مهم در محدوده زمانی و در موقعیت جغرافیایی مورد استفاده قرار گیرد.
ز) ایجاد تاسیسات در اعماق زمین و یا دل کوهها که به این ترتیب علاوه بر پنهان کردن آنها بحث استحکام کافی در مقابله با راکت، بمب و موشک را میتوان مطرح کرد.
ح) جابه جایی: از آن جایی که تاسیسات صنعتی به صورت ثابت در یک نقطه مستقر میشود و انتظار و تغییرات و تحولات دفعی از آنها نمیرود. چنانچه جمع آوری و نصب مجدد گونههایی از صنایع تا حد لازم سهولت داشته باشد می توان کالبد های مورد نیاز را از نوع سبک و انعطاف پذیر مانند چادر و یا سازه های سبک با قابلیت مونتاژ و دمونتاژ آن انتخاب و در مراحل زمانی مختلف محل آن را جابه جا کرد.
۲ - استتار
مفهوم کلی استتار هم رنگ و هم شکل کردن تاسیسات و تجهیزات با محیط اطراف است، استتار از موثرترین و متداولترین روشهای دفاعی غیرعامل در ارتش کلاسیک دنیا است.
در مبحث استتار دو نوع دید از طرف دشمن مدنظر است: ۱- دید هوایی ۲- دید زمینی
عوامل مربوط به اجرای استتار عبارتند از: رنگ، سایه، بافت، زمین، جنس، مصالح، حرارت و ....
انواع استتار
1- استتار نوری
2- استتار حرارتی
۳ -استتار راداری
۴ - استتار رادیویی (مثل ایجاد پارازیت یا ارسال فرامین کاذب) ۵ - استتار بصری
۶- استتار صوتی
۷- ضد الکترونیکی
۳ - استحکامات:
در بحث پدافند غیرعامل استحکامات به سازههای موقتی اطلاق میشود که با توجه به شرایط و امکانات و میزان اهمیت و آسیبپذیری نقاط حیاتی و حساس در محلهای مناسب و اطراف تاسیسات ایجاد میشوند تا مانع اصابت مستقیم موشک بمب یا ترکش این مهمات به تاسیسات و یا تجهیزات شده و اثرات ترکش و انفجار را به طور نسبی خنثی کند. استحکامات به شکل زیر طبقهبندی میشوند:
۱) خاکریز
چنانچه تجهیزات در فضای باز چیده شده و یا درون ساختمانی و با مقاومت مصالح معمولی قرار گرفته باشند با ایجاد خاکریز با ارتفاع و قطر مناسب میتوان در مواردی مانع اصابت مستقیم بمب و موشک به تاسیسات و تجهیزات شده و در اکثر موارد مسیر ترکش و موج انفجار به طرف تاسیسات را سد کرد.
۲) کیسه شن
در صورتی که فضای لازم برای ایجاد خاکریز با شیب مناسب وجود نداشته باشد، با چیدن گونیهای پر از شن و ماسه در چندین ردیف و روی هم میتوان به نتایج مورد نظر برای حفظ تاسیسات دست یافت.
علاوه بر محصور کردن تاسیسات و تجهیزات میتوان از کیسه شن به عنوان پوشش محافظتی نیز استفاده کرد(مثل: لولههای زمینی انتقال نفت...)
۳) دال بتنی، شبکه شن و یا استوانه بتنی
استفاده از این وسائل زمانی توصیه می شود که تداوم تهدید محتمل باشد.
۴) دیوار کشی
ایجاد دیوار احتیاج به بررسی کارشناسی داشته و قطر و ارتفاع آن با توجه به مقاومت مصالح به کار رفته باید محاسبه شود. دیوار کشی شامل آجر چینی، سنگ چینی، ایجاد بلوکهایی با سیمان مسلح و یا استفاده از بلوکهای پیش ساخته بوده و بهتر است در قطعات مجزا و کنار هم صورت گیرد.
۴ - پوشش
ایجاد پوشش یک اقدام موقت است که با بالا رفتن شدت تهدید و احتمال حمله هوایی موشکی انجام شده و تا زمانی که احتمال حمله وجود دارد ادامه می یابد. با این عمل تاسیسات و تجهیزات یا مرکز فعالیت از دید خلبان یا حسگر نصب شده در سر بمب و موشک پنهان شده و هدفگیری و هدایت موشک و بمبهای هدایتشونده از جمله بمبهای لیزری میسر نشده و یا دقت آنها کاهش مییابد. پوشش می تواند توسط دود ، بخار آب(غلیظ) و یا با هوا کردن بادکنک و بالن ایجاد شود.
انواع پوشش:
ـ پوشش امنیتی: اقداماتی است که عمدتاً در مورد تاسیسات ثابت به کار گرفته میشود و فعالیتهای مجازی یا غیر واقعی را برای دشمن تداعی میکند.
ـ پوشش فیزیکی: اصطلاحاً اقداماتی است که موقتاً به صورت فیزیکی مانع از تشخیص هدف میشود که از جمله این اقدامات می توان به ایجاد پرده دود یا بخار غلیظ اشاره کرد.
۵ - ایجاد سازههای امن و مقاومسازی
طراحی و احداث تاسیسات حیاتی و حساس به گونهای که به طور کلی در مقابل اصابت مستقیم بمب و موشک مقاوم باشند در خیلی از موارد اصولاً عملی نبوده و به صرفه و صلاح نبوده زیرا هزینه ایجاد و تاسیسات با چنین مشخصاتی ممکن است به مراتب بیش از کل تجهیزات مربوطه باشد.
در اکثر موارد صلاح بر این است که اجزا مستقل تاسیسات و تجهیزات که اصابت احتمالی بمب موشک موجب از کار افتادن تجهیزات و توقف فعالیت بخشی از مجموعه میشود اما خسارت جانبی زیادی به بار نمی آورد، تنها در مقابل موج انفجار و ترکش بمب موشک محافظت شوند ولی بخشهایی از مجموعه که صدمه دیدن آنها موجب از کار افتادن کل سیستم و وقفه کامل یا نسبی در انجام فعالیت میشود با مقاومت کافی اصابت بمب ساخته شوند.
چنانچه تاسیسات حیاتی و حساس که احتمالاً در فهرست هدفهای دشمن قرار دارند فاقد مقاومت کافی در مقابل اصابت مستقیم بمب، موشک بوده و یا موج انفجار ناشی از اصابت، بمب موشک در نزدیکی تاسیسات را نتواند تحمل کند، میتوان با اجرای طرحهای خاص مهندسی، مقاومت بنای آنها را افزایش داده و احتمالاً به حد مطلوب رسانید.
۶ - پراکندگی
پراکندگی عناصر کالبدی یکی از مباحث مهم پدافند غیرعامل محسوب میشود که در کاهش خسارت ناشی از ایراد ضربه تخریبی دشمن بسیار موثر است و به عکس در صورتی که دشمن در مراحل تهاجمی خود پیش از شناسایی حضور و با بازشناسی به مرحله نشانهروی و اصابت دست یابد تمرکز عناصر کالبدی و حساس مجموعه مورد تهاجم موجب میشود عملیات تهاجمی با حجم کمتر و متمرکز، بیشترین تخریب را به جا بگذارد.
ایجاد مجتمعهای عظیم صنعتی، تاسیسات بندری وسیع، نیروگاه بزرگ و غیره در کشور که ممکن است مورد حمله هوایی دشمن قرار گیرد به صلاح نیست.
در مورد مراکز موجود لازم است مطالعات کافی صورت گرفته و در صورت امکان طرحهایی جهت انتقال تدریجی آنها به نقاط مختلف کشور تهیه شود تا با رعایت اصول پراکندگی در محلهای جدید مستقر شوند.
۷- تفرقه
منظور از تفرقه، جداسازی بخشی یا بخشهایی از تجهیزات، قطعات یدکی مواد و سایر وسائل و انتقال آنها به محلی غیر از محل استقرار دائمی و نجات آنها از تاثیر یک حمله هوایی موشکی احتمالی است که این امر نباید باعث توقف کامل فعالیت ها شود.
۸ - فریب و اختلال
به مجموعه اقداماتی که بتواند بازشناسی و توجه دشمن را از هدفهای مورد نظر منحرف کرده و موجب گمراهی وی در تشخیص و هدفگیری شود، فریب و اختلال میگویند.
۹- دسترسیها
دسترسیها به معنی راهها و فضاهای عبوری و ارتباطی است و در انواع و مقیاسهای مختلف قابل طرح است. خطوط ارتباطی یک موضع به محیط بیرونی باید تابع ضوابطی باشد که خصوصیات تهدیدات منجر به اختلال یا حذف تردد شود.
۱۰- موانع
کلیه عواملی که نفوذ حضور دشمن را در محدوده مورد نظر مشکل کند، موانع نام دارند. انواع موانع عبارتند از:
الف) فاصله
یک اصل کلی آن است که هر چند فاصله سوژه از مبدا تهدید و تهاجم بیشتر باشد از ایمنی بیشتری برخوردار است، زیرا طی کردن فاصله با بهکارگیری هر نوع شی تهاجمی اعم از موشکی، هوایی و زمینی، مستلزم برنامهریزی دقیقتر و به کارگیری سلاح و تکنولوژی کارآمدتر و هزینه گزافتر و در عین حال خطرپذیری بیشتر است.
ب) توپوگرافی
به معنی پستی و بلندیهای زمین بوده و در صورت وجود ناهمواری در مسیر نقاط مورد نظر علاوه بر خود این ناهمواریها باعث دشواری حرکت مهاجم به خصوص نیروی زمینی میشوند در عین حال امکاناتی را جهت به کارگیری تدافعی فراهم میکند.
ج) زیستگاهها
در هر منطقه که تودهای از کالبد معماری و تجمع نیروی انسانی وجود داشته باشد، دلیل استحکامات متنوع و پیچیدگی کالبدی و سایر امکانات و از طرفی عدم شناخت دقیق دشمن از میزان و مکانیزم مقاومتهای احتمالی همواره نوعی احتیاط و تردید به وجود میآورد که این امر خود به مثابه وجود قابلیتهای پیشگیرانه است.
د) آبهای سطحی
شامل نهرها، رودها، کانالها، دریاچهها و حوضچههای طبیعی، مصنوعی، تالابها و برکههای سطوح زیر کشت غرقابی مانند برنج و نیشکر است که استعداد مانع شدن را در مقابل هجمههای تصرف زمینی دارند.
ه) رملها
۱۱ - سیستمهای ردیابی و اعلام خطر
بخشی از اقدامات پدافند غیرعامل و هوایی نظیر ایجاد پرده پوششی اقدامات درونسازمانی به منظور آماده کردن محیط جهت ترک فعالیت استفاده از جانپناه و پناهگاهها و... اندکی قبل از وقوع حملات هوایی- موشکی صورت میپذیرد بنابراین کلیه افراد باید در سریعترین زمان به نحوی از وقوع این حملات مطلع شوند.
مهمترین اقدام برقراری سیستم اعلام خطر در نقاط حیاتی و حساس با تشکیل یک مرکز اعلام خطر و به کارگیری یک مسئول در هر زمان و استفاده از بلندگو، آژیر و خطر و... است.
12- آموزش و فرهنگسازی:
مسئولین، تصمیم گیرندگان و کلیه افرادی که به نحوی در سیاستگذاری تهیه اجرای طرحهای پدافندی غیرعامل سهیم هستند لازم است متناسب با نیاز، از آموزشهای لازم برخوردار شوند. ارائه آموزش با تشکیل دورههای آموزشی مختلف، در مراکز آموزش نظامی و غیرنظامی میسر میشود.
13- پنگاهگاهها و جانپناه:
پناهگاه:
به مکانی اطلاق میشود که در مقابل اثرات حملات هوایی- موشکی نسبت به ساختمانهای معمولی یا فضای باز از امنیت بیشتری برخوردار باشد.
پناهگاهها بهتر است در نزدیکی محلهای تجمع افراد باشد و بهتر است در فاصله مناسب از تاسیسات و با استحکام مورد نظر جهت مقاومت در مقابل اصابت مستقیم بمب موشک و یا موج انفجار اتخاذ شود.پناهگاهها باید مجهز به هواکش، سیستم تهویه طبیعی و یا مصنوعی، سیستم روشنایی و برق اضطراری، کمکهای اولیه، آب و غذا، وسائل کنار زدن آوار و راههای ورود و خروجی متعدد به خارج از محوطه پناهگاه باشند.
جانپناه:
چنانچه ساختمان محل فعالیت دارای مقاومت کافی در مقابل موج انفجار و ترکش نبوده و تجهیزات و وسائل به کار رفته در تاسیسات خود خطر آفرین باشند یا در مواردی که تاسیسات خود هدف حمله هستند باید با شنیدن صدای آژیر به محل امنتر رفت.جانپناه میتواند یک سنگر بتنی سرپوشیده، سنگر معمولی با دیواره آجری یا خاکی باشد که افراد بتوانند با رفتن درون آن و نشستن روی پاهای خود یا روی سنگر در معرض اصابت ترکش قرار نگیرد.
14- پدافند در مقابل حملات ویژه (شیمیایی، میکروبی، هستهای)
استفاده از سلاحهای شیمیایی در محیط جنگ رایج است و در محیط های تاسیساتی کمتر کاربرد دارد.
اعلام خطر حمله شیمیایی یا حملات هوایی معمولاً متفاوت بوده و این اعلام خطر ممکن است قبل یا همزمان با حمله صورت پذیرد که استفاده از ماسک در این شرایط بسیار مهم است.
در مورد حملات هستهای: چنانچه افراد بدانند در صورت اطلاع از انفجار قریب الوقوع هستهای با رفتن داخل یک سنگر و کشیدن یک پتوی مرطوب روی سر خود می توانند تا حد زیادی از آثار ناشی از ریزش اتمی مصون بمانند، قطعاً در مقابل یک حمله هستهای به طور کامل تسلیم نخواهند شد و آموزش در این زمینه نقش موثری را ایفا می کند.
15- آمایش دفاعی
که شامل سازماندهی و چینش مناسب فضاها و تاسیسات برای دستیابی به اهداف استراتژیک و دفاعی صورت میگیرد و به مطالعات گستردهای نیاز دارد.
16- سلاحشناسی:
یکی از مطالعات مهم در امور دفاعی و پدافندی، مطالعه بر روی تواناییهای سلاحهای متفاوت، میزان آسیبرسانی هر یک دستهبندی و روشهای مقابله با آنها است.
17- مکانیابی
انتخاب مطلوب و بهینه یک محل با امکان تحقق آن فعالیت و داشتن شرایط مناسب برای توسعه آینده به گونهای که علاوه بر عوامل عمومی اصول پدافند غیرعامل رعایت شود.
18- دفاع غیرنظامی
۱)مجموعه تمهیدات دفاع عامل و غیرعامل برای افراد و تاسیسات غیرنظامی
۲)مجموعه فعالیتهایی که میتوان با انجام آن از بروز و استمرار سوانحی که جان و مال مردم را تهدید میکند جلوگیری کند و یا در صورت بروز، آثار ناشی از آن را کاهش داد
۳) کاهش خسارات مالی و صدمات جانی وارده بر غیرنظامیان در اثر حوادث طبیعی یا حوادث غیرطبیعی
19- استحکامات
ایجاد هرگونه حفاظی که در مقابل اصابت مستقیم بمب، راکت، موشک، توپخانه، خمپاره و یا ترکش آنها مقاومت کنند و مانع صدمه رسیدن به نفرات، تجهیزات یا تاسیسات شده و اثرات ترکش و موج انفجار را به طور نسبی خنثی کند.
20- مراکزحیاتی
مراکزی که دارای گستره فعالیت ملی بوده و وجود و استمرار فعالیت آنها برای کشور حیاتی است و آسیب یا تصرف آنها بوسیله دشمن باعث اختلال کلی در اداره امور کشور میشود. ▪ مراکز حساس
مراکزی که دارای گستره فعالیت منطقه ای بوده و وجود و استمرار فعالیت آنها برای مناطقی از کشور ضروری است و آسیب یا تصرف آنها به وسیله دشمن باعث بروز اختلال در بخشی از کشور میشود.
▪ مراکز مهم
مراکزی که دارای گستره فعالیت محلی بوده و وجود و استمرار فعالیت آنها برای بخشی از کشور دارای اهمیت است و آسیب یا تصرف آنها به وسیله دشمن باعث بروز اختلال در بخشی از کشور میشود.
21- تهدیدات:
به کارگیری پدافند غیرعامل در جهت مقابله با تهدیدات و کاهش خسارات ناشی از حملات هوایی، موشکی، زمینی و ... کشور مهاجم، موضوعی بنیادی و اساسی است که وسعت و گستره آن تقریباً تمامی مراکز حیاتی و آسیب پذیر نظامی، اقتصادی و ... کشور را در برگرفته و در حفظ امنیت ملی، استقلال سیاسی و اقتصادی و پیروزی در جنگ به نحو چشم گیری در راس امور است.
مدیریت پدافند غیرعامل در واقع به دنبال آن است که «ژن» دفاع را در درون ساختار جامعهای که امکان مورد تهاجم واقع شدن در آن وجود دارد قرار دهد.
از طرفی هم بدون هیچ نوع شناختی از نحوه تهاجم دشمن و روشهای ایراد خسارت نمیتوان به راهحل مناسب برای پیشگیری از آن اندیشید بنابراین قدم اول دشمنشناسی(نحوه تهاجم دشمن) است.
هر مهاجمی برای رسیدن به هدف تهاجم خود که در وهله اول وارد آوردن خسارت به طرف مقابل است، ملزم به طی مراحلی است که در آن، بسته به نوع تهاجم (زمینی، هوایی، دریایی و ...) دارای ماهیتی متفاوت است.
مهاجم نیز برای انجام تهاجم خود یک سری مراحل و روشها را دنبال می کند از جمله:
1- شناسایی
2- حضور
3- نشانه روی
4- ایراد خسارت
5- فرار
آنچه مسلم است وظیفه ما ایجاد خلل در هر یک از مراحل فوق است تا بتوان به هدف دفاع که همان به حداقل رساندن میزان خسارت دشمن به نیروهای و تاسیسات و تجهیزات خودی است رسید.
هر گاه تمهیدات دفاع عامل همراه با ملزومات دفاع غیرعامل به حد مطلوبی از کارآمدی برسد و یا بالاتر باشد خود به خود باعث از بین رفتن طمع دشمن و ناامیدی در تهاجم خواهد شد و یا در صورت حادث شدن تهاجم، دشمن را در دستیابی به اهدافش با مشکل جدی روبرو خواهد کرد.
کشوری که به مسائل نظامی، دفاعی، تهدیدات و فرصتها نیاندیشد محکوم به نابودی است چرا که سایر حکومتها به جای او خواهند اندیشید. این مسئله برای کشورمان به لحاظ قرارگیری در موقعیت استراتژیک جغرافیایی منابع طبیعی از اهمیت بیشتری برخوردار است.
تصرف هر کشوری به طور ناگهانی یا به مرور صورت میگیرد، در حال حاضر با توجه به محاصره ایران توسط آمریکا یکی از روشهایی که میبایست بیشتر مورد توجه و تامل قرار گیرد، تهاجم نظامی به صورت غافلگیرانه است که جوابگوی اصلی آن «دفاع غیرعامل» است.
یکی از مشخصههای نبرد نوین که در دهه گذشته شاهد نمونههایی از آن بودیم به کارگیری گسترده فناوریهای نوین در آن است. مقابله با فنآوریهای تهدید یا دستیابی به آنها بسیار پرهزینه، زمان بر و نیازمند ریسک بسیار بالا است.
در زمینه روند پیشرفت تجهیزات و تسلیحات در قرن بیست و یکم به نکات ذیل میتوان اشاره کرد:
تکثیر سلاح های در جهت سیستم های با عوامل غیرانسانی است.
هواپیماهای بدون سرنشین طیف زیادی از فعالیت ها را انجام میدهند.
تفاوت پدافند عامل و پدافند غیر عامل در جنگ نرم:
عوارض و پیامدهای جنگ سخت در شکل تلفات جانی و مالی و از بین رفتن سرمایههای ملی قابل مشاهده است. برخلاف جنگ سخت، عوارض جنگ نرم عمدتا با چشم قابل مشاهده نیست. جنگ نرم روی باورهای عمومی هدفگذاری میکند. متاسفانه این عوارض حتی پس از فروکش کردن جنگ نرم در افکار عمومی باقی میماند. در صورتی که توجهی جدی به این عوارض صورت نگیرد، ممکن است در آینده، زمینهساز فتنه و یا جنگ نرم دیگری شود.
هم اکنون جنگ نرم به عنوان آلترنانیو واقعی جنگهای کلاسیک و نظامی مورد استفاده کشورها و دولتهای متخاصم قرار می گیرد. نمونه اخیر جنگ نرم در کشورمان را می توان در سطحی گسترده در فتنه پس از انتخابات مشاهده کرد. این واقعه کلیه مولفههای یک جنگ تمام عیار را برای شکست دادن دشمن دارا است.
ماهوارهها، سایتهای ضد اتقلابی، تحلیلهای سیاسی هراسانگیز و قطعنامهها ابزار جنگی دشمن به شمار می رود. پدافند عامل این ابزار نیز ماهوارهها، سایتها و حتی بعضی امور فنی مانند ارسال پارازیت و مقابله با سایتهای مخرب و دروغ پرداز است.
پدافند عامل مسئول اجرای عملیات بازدارنده بر ضدحملات دشمن است. روی پدافند عامل به سمت دشمن قرار دارد. در جنگ نرم دشمن با ابزارهایی مانند ماهوارهها، فضای مجازی، اعتصابها، شایعهسازی و امثال آن ضربت خود را وارد می کند.
پدافند عامل وظیفه دارد از اصابت هر یک از حملات به نیروهای خودی جلوگیری کرده یا عامل حمله کننده را نابود کند برای مثال ارسال پارازیت روی فرکانس شبکههای مخرب ماهواره، فیلتر کردن سایتهای آسیبرسان یا مقابله با شورشها و اعتصابات جهتدار دشمن از موارد پدافند عامل جنگ نرم است.
از مثالهای پدافند عامل جنگ نرم در صدر اسلام میتوان به تخریب مسجد ضرار توسط پیامبر گرامی اسلام(ص) و دستور خداوند متعال در قرآن اشاره کرد.
پدافند عامل قادر به دفع همه حملات نیست و در مواقعی که حملات دشمن به اهداف اصابت کند و ایجاد تلفات می کند، برای کاهش تلفات نیروهای غیر رزمی و حفاظت از افکار عمومی موضوعیت پیدا می کند.
اطلاعرسانی بموقع و درست به مردم و روشنگری خواص میتواند از میزان تاثیر بمباران فرهنگی و خبری دشمن در جنگ نرم جلوگیری کند. پدافند غیرعامل جنگ نرم به مسائلی میپردازد که موجب کاهش صدمات و شکافها در باور افراد جامعه در زمان جنگ و پس از آن است. این پدافند میزان تاثیر گذاری حملات نرم را کاهش داده و قدرت بازپروری افکار را در مدت کوتاهی پس از آن افزایش میدهد.
امید است شیوههای مذکور درخصوص تشریح ابعاد و گستره پدافند غیرعامل جمهوری اسلامی ایران مفید واقع شده و زمینهای برای ورود صاحبنظران و علاقمندان به مقوله حافظت غیرنظامی از کشور(پدافند غیرعامل) باشد.
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
عروسکهای جنسی،الگوی مخرب نوجوانان
غرورهای جنسی و جسمی جوانی اگر با آگاهی کامل در کنترل افراد نباشد و با حالتی منفعلانه خود را به رسانهها واگذار کند ممکن است مورد سوء استفاده صیادان تجارت جنسی قرار بگیرد.
گروه فرهنگی تعامل- انجمن روان پزشکی آمریکا اعلام کرد، تبلیغات و تصاویر رسانه ای دختران را تشویق میکند تا بر ظاهر و جنسیت خود متمرکز شوند، این امر موجب تخریب سلامت روحی و روانی نسل در حال رشد می شود.
بررسیها شامل رسانه های مختلف، از تلویزیون و فیلمهای سینمایی گرفته تا ترانهها میشود.
نگاهی به دید تبلیغاتی لباس عروسکهای عریان برای بچه های دبستانی، و تاثیر صعنت هدفدار ساخت اسباب بازی بر احساسات نوجوانان برانگیخته شده و نیز هجمه بمباران تبلیغاتی ماحصلی جز بروز رفتارهای مخاطره آمیز در کودکان و نوجوانان نداشته است.
محققان دریافت اند که چنین تصاویری ممکن است باعث شود دختران به بدن خود به دید جنسی بنگرند.
تام رابرتز، یکی از اعضای گروه پژوهنده و همچنین استاد روانشناسی کالج کلورادو اسپرینگز، میگوید:«کثرت شواهد دلیلی برای نگرانی در مورد تصاویر دارای گرایشهای جنسی و پیامدهای ذهنی حاصل از آن برای دختران فراهم میکند.«
مطالعات جداگانه مشکلاتی را مربوط به اختلالاتی در غذا خوردن، عزت نفس پایین و افسردگی در این مورد نشان داده است، اما رابرتز میگوید هیچ مطالعه ای وجود نداشته که نشان بدهد این مشکلات تا چه حد «مستقیماً» مربوط به تصاویر جنسی در تبلیغات و رسانه های رایج است.
این قالب، جنسیتی شدن را به عنوان روی دادن یکی از این موارد تعریف میکند که »هنگامی که ارزش یک فرد تنها به خاطر جذبه یا رفتار جنسی اوست، تا حدی که سایر ویژگیهای او نادیده گرفته میشود، و همچنین هنگامی که فردی خاصیت و ماهیتی جنسی پیدا میکند برای مثال، مانند شی ای برای استفاده جنسی فرد دیگری تربیت میشود.«
این گزارش عروسکهای براتز را به طور خاص به عنوان «عروسکهای دارای لباسهای جنسی مانند دامنهای کوتاه، لباسهای توری، جورابهای ساق بلند و شال گردنهای پوشیده از پر ذکر میکند».
انس کودکان و دنیای نوجوانی آنها با اسباب بازی هایشان بسیار عمیق است.این حقیقت که این عروسکها به طور خاص آنها را به تمایلات جنسی بزرگ سالان که حالت شی ای پیدا کرده است سوق می دهد.
اسحاق لارین، مدیر اجرایی ارشد گروه سازنده عروسکهای براتز، واقع در کالیفرنیا می گوید: «این شرکت با گذشت ۷ سال از حضور این عروسکها در بازار بیش از ۱۲۵ میلیون دلار در سراسر جهان فروش داشته است.«
همچنین یک سازنده اسباب بازی دیگر اشاره میکند که قصد دارد در ادامه رقابتهای سال گذشته برای تولید عروسکهای هدف دار، خط تولید عروسکهای مدلی از روی عروسکهای پاسی کت (یک گروه موسیقی که به ترانه های شهوت انگیز و آداب و رفتارهای خاصشان مشهور هستند) راه اندازی کند.
عروسک جنسی چینی
آن پلجرینی، استادیار دانشگاه نیویورک که درباره امور سیاسی جنسی دوران کودکی در آمریکا مینویسد میگوید که او همواره نگران «ترس» از جنسی کردن کودکان بوده است.
او چنین ادامه میدهد که «من مسئله وجود این بازاریابی تهاجمی برای بچهها را رد نمیکنم اما اخلاق گرایی عمیقی در این مورد وجود دارد. من معتقدم زمانی که بحث روابط و احساسات جنسی مطرح است، دختران و زنان شدیداً حالتی شی ای پیدا میکنند اما برخی چیزها وجود دارد که باعث میشود دختران و زنان حس شی ای شدن پیدا کنند و در عین حال باعث میشود احساس داشتن اختیاراتی کنند.«
شاید در تفاوت نسلها، مخصوصاً مسنترها و سالمندان، مدهای نوجوانان امروزی بسیار بدن نما و افشاگرانه به نظر آید، اما خود نوجوانان ممکن است به هیچ وجه این حس را نداشته باشند.
غرورهای جنسی و جسمی جوانی اگر با آگاهی کامل در کنترل افراد نباشد و با حالتی منفعلانه خود را به رسانهها واگذار کند ممکن است مورد سوء استفاده صیادان تجارت جنسی قرار بگیرند.
نتیجه:
به نظر میرسد تفکر رسانه ای حاکم، با جهت گیری و بمباران تبلیغات غربی روند شی ای ساختن زنان را دنبال میکند. این تجارت یکی از پر سودترین، تجارتهای جهان میباشد.
اگر سطح آگاهی دینی با استفاده از انگارهای والای زنان در اسلام و جامعه بیشتر نمایان باشد،افراد و جامعه از آسیبهای احتمالی محفوظ بوده و به این نگرش تبلیغاتی در مورد جایگاه رفیع زنان هرگز نخواهند رسید.
متأسفانه با توجه به هجمه تبلیغات رسانه ای و رسالت پایگاه های سودآور، مردها و زنان سرگرم تغییر دادن اندامهایشان دقیقاً متناسب با همان رسانه به عنوان «اندام ایده آل» هستند، اما غافل از اینکه این کار، بهایی به قیمت سلامت جسمی و وضعیت روحی خواهد شد.
دست نیافتن به آن الگوها با هزینه های هنگفت، بیماریهای اختلالاتی و افسردگیهای عمیق شخصیتی را به دنبال میآورد و زیبایی طبیعی فردی طرف هم نیز دچار خدشه میشود.
برطرف کردن چنین آسیبهای مشهودی، همت بیشتر مسئولان فرهنگی و اجتماعی و آگاهی خانواده ها را میطلبد، متأسفانه پذیرش چنین تفکر حاکم تبلیغاتی در رسانه ملی ما، تبلیغات، سینما، داستانها و روابط جنسی تأثیر گذار بوده است.
منبع:گروه فرهنگی تعامل
مری دیلی در «کلیسا و جنس دوم»، (1968) و «زن بومشناسی»، (1978) اعتقاد دارد:
جادوی مردسالاری، مسیحیت است که مذهب خدای مؤنث را با گنجاندن برخی عناصر آن در اسطورههای جدیدی که از هر نوع قدرت مؤنث تهی شده مسئله کرده است. برای نمونه، اقانیم ثلاثه، صلیب و تولد عیسی از یک باکره عناصری بودند که از خدای مؤنث گرفته شدند
«مرد» از دیدگاه فمینیسم
مسئله «مرد» یکی از مسائل مهمی است که در مباحث فمینیسم برجسته شده است و در واژههایی مانند: مردسالاری، پدرسالاری، مردمحوری، نظام سلطه مردانه و... ظهور پیدا میکند.
در مسئله «مرد» دیدگاههای متفاوتی در میان فمینیستها وجود دارد؛ بعضی از فمینیستها، مردان را دشمن سازشناپذیر زنان میدانند و در پیش گرفتن راهی جداگانه و خودمختارانه را برای برآوردن نیازهای زنان تجویز میکنند. از این نقطهنظر، مردان در زندگی زنان به کلی زائدند و هیچ گونه سازشی بین زنان و مردان وجود نخواهد داشت.1
در این نگاه رادیکال فمینیستها به مرد، نظام مردسالاری و پدرسالاری چیزی دانسته میشود «بیزمان». از نگاه آنها مردان همواره در پی این بوده و هستند و خواهند بود که بر زنان تسلط داشته باشند. آنان از هر وسیلهای چه منصفانه و چه ناشایست برای رسیدن به این مقصود استفاده خواهند کرد.
این اعتقاد، اعمال قدرت مردانه را به دنیاهای «عمومی» سیاست و «کار» محدود نمیکند، بلکه آن را تا قلمرو خصوصی و حیطه شناختی روابط جنسی هم ادامه میدهد.
در یک بیان ملایمتر از فمینیستها، «مردسالاری» به عنوان علامت اختصاری برای شرایطی که زنان، نابرابری را چه در عرصه عمومی و چه در عرصه خصوصی، تجربه میکنند، به کار برده میشود. در این بیان ضعیفتر، منظور از پدرسالاری، ساختاری است اجتماعی و زاییده معانی مربوط به مذکر و مؤنث بودن و خلاصه زاییده جنس است.2
در اینجا به عنوان نمونه به برخی از دیدگاههای فمینیستها در مورد مرد و مردسالاری اشاره میشود:
هایدی هادتمن، مردسالاری را مجموعهای از مناسبات اجتماعی با زمینهای مادی تعریف میکند که بر پایه نظامی متشکل از روابط سلسله مراتبی مردانه وهمبستگی مردانه عمل میکند و معتقد است که مردسالاری، جهانشمول و غیرقابل تغییر نیست و شدت و حدّت آن در طول زمان تغییر میکند.
دورتی دینرستین، در مقام روانکاو، مدعی است مردسالاری، با حذف زنان از تاریخ، از شکلبندی جنسیتی مردان و زنان و معیار دوگانهای که این شکلبندی را موجب میشود، ریشه میگیرد.
الیزابت مینچ معتقد است کاری که ما فمینیستها انجام میدهیم، با کپرنیک که مرکزیت زمین را از میان برد و با داروین که محور بودن نوع ما را از بین برد، قابل قیاس است. ما محوریت مرد را از بین میبریم و این دگرگونی، بنیادی است.3 بر اساس این نگرش، زن و مرد دو موجود متناقض و نابرابرند که با یکدیگر تضاد منافع دارند. بنابراین، چنین تبلیغ میکنند که مردان مقصر اصلی زیردست بودن زنان هستند.
نفی نظریه اخلاق سنتی
فمینیستها استدلال میکنند که نظریه اخلاقی بر مبنای تجربه مرد قرار دارد؛ زیرا اخلاقگرایی قلمرویی عمومی تعریف شده است و نه قلمرو خصوصی یا ملموس و خاص.4
سوزان شروین، میگوید که: «رهیافت فمینیستی به اخلاق، دیدگاهی مشخصا سیاسی را به کار میگیرد و پیشنهاداتی را ارائه میدهد مبنی بر این که چگونه با مورد توجه قرار دادن الگوهای سلطهگری و ستم بر زنان، باید اخلاق را اصلاح کرد؟»
اخلاقیّون فمینیست، آن مقدار که بر قدرت تأکید میورزند، به این که (به لحاظ اخلاقی) چه چیزی خوب است، توجه ندارند. آنها به شیوههایی که موجب تداوم وضع کنونی ستم بر زنان در رهیافت سنتی به اخلاق میشود توجه میکنند.
بسیاری از فمینیستها راجع به شیوههایی که موجب میشود اخلاق سنتی، از زیردست بودن زنان، حمایت کند، بحث میکنند و اخلاق غرب، خصوصا سنّت روشنفکری اروپا را آماج انتقادات خود قرار دادهاند. این انتقادات را میتوان به پنج گروه اصلی تقسیم کرد:
الف) بیتوجهی به منافع و علایق زنان
این بیتوجهی در توصیف فلاسفه بزرگ، مثل ارسطو، از فضایل زنان به چشم میخورد. فضایلی مانند اطاعت، سکوت، وفاداری و...
ب) غفلت از مقولات مربوط به زن
فمینیستها میگویند فلاسفه اخلاق از مباحث خاص زنان غفلت کردهاند؛ آنها خانه و خانهداری را بیرون از عرصه اقتصاد و عدالت تصور کرده، آن را حوزهای خصوصی به حساب میآورند که از قلمرو و تنظیمات قانونی خارج است.
ج) انکار فایده و تأثیر عمل اخلاقی زنان
فمینیستها اغلب میگویند نفوذ اخلاقی زنان نه تنها از طریق بیرون راندن آنها از مباحث اخلاقی یا نادیده انگاشتن کمک و تأثیر آنها، بلکه از طریق این ادعای فلسفی که زنان عقل اخلاقی ندارند، نادیده گرفته میشود. به اعتقاد آنها ارسطو اولین کسی بود که چنین ادعایی کرد.
د) تحقیر ارزشهای زنان
به اعتقاد فمینیستها، اخلاق سنّتی تمایل دارد ویژگیهایی مثل استقلال، تعقل، اراده، احتیاط، رعایت سلسله مراتب، سلطهگری، فرهنگ تعالی تولید، زهد، جنگ و مرگ را که به طور سنتی مردانه شمرده میشوند را بیشتر از ارزش واقعی آنها ارزیابی کند؛ و از سوی دیگر ویژگیهایی مثل وابستگی به دیگران، اشتراک، ارتباط، سهیم شدن، عاطفه، بدن، اعتماد، عدم سلسله مراتب، طبیعت، نفوذ، شادی، صلح و زندگی را که به طور سنتی، زنانه شمرده میشوند، کمتر از ارزش واقعی آنها ارزیابی کند.
ه) بیارزش کردن تجربه اخلاقی زنان
اخلاق سنتی با به کارگیری نوعی تفکر مردانه که از ویژگیهای آن، وجود قواعد کلی، انتزاعی بودن و بیطرفی است، به شیوههای تفکر زنانه که عاطفی، مبتنی بر روابط آنها، جزئی و یکسونگر است، توجه نمیکند.5
فمینیستها به عنوان درمانی برای جنسگرایی اخلاق فمینیستی، رهیافت فمینیستی به اخلاق را پیشنهاد میکنند که اجمالاً به شرح ذیل است:
1. این رهیافت، ابتدا با تصدیق این مطلب آغاز میشود که زنان و مردان، تجارب و موقعیتهای متفاوتی در زندگی دارند.
2. رهنمودهایی برای عمل ارائه میدهد که به جای تقویت سلطهپذیری نظاممند فعلی زنان، آن را از بین میبرد.
3. رهنمودها و رهیافتهای علمی ارائه میدهد تا هم در مسائل حوزه عمومی و هم در مسائل حوزه خصوصی بکار رود.
5. تجربه اخلاقی همه زنان را نقّادانه جدی میگیرد.6
فمینیسم و باورهای مذهبی درباره مذهب، دو نظریه مهم فمینیستی وجود دارد:
1. نقد رفورمیستی لیبرالی از رسم و رسوم موجود.
2. خلق اتوپیایی یک رویه جدید.
«کتاب مقدس زنان» (1898 ـ 1895) نوشته الیزابت کدی استانتن اولین فعالیت فمینیستی در جهت ایجاد تغییرات در مذهب بود. به اعتقاد استانتن، زبانو تفسیر قطعاتی از کتاب مقدس که به زنان مربوط میشود یکی از سرچشمههای اصلی موقعیت پستتر زنان بوده است.
مری دیلی در «کلیسا و جنس دوم»، (1968) و «زن بومشناسی»، (1978) اعتقاد دارد:
جادوی مردسالاری، مسیحیت است که مذهب خدای مؤنث را با گنجاندن برخی عناصر آن در اسطورههای جدیدی که از هر نوع قدرت مؤنث تهی شده مسئله کرده است. برای نمونه، اقانیم ثلاثه، صلیب و تولد عیسی از یک باکره عناصری بودند که از خدای مؤنث گرفته شدند.
مری دیلی مدعی است که پیام محوری مسیحیت، «سادومازوخیسم»، (خودآزاری و دیگرآزاری) است که به شکنجه مشروعیت بخشیده است.
هدف یکی دیگر از حوزههای مطالعاتی فمینیستی، کشف سنت و تاریخ بدیعی است که بتواند از مشخص بودن زنان دفاع کند. این حوزه منابع خود را از انسانشناسی و پژوهش تاریخ جوامع زنسالار و مذاهب باستانی خدا ـ مادر به دست میآورد.7
محققان فمینیست، به ویژه علاقهمند به دانستن این مسئله بودهاند که چطور مذاهب ابتدایی کنار گذاشته شده یا به نفع مذاهب مردسالار سرنگون شدند.
در حال حاضر، دینشناسان فمینیست، مانند رزماری رویتر میگویند در باورهای مذهبی جامعه مدرن، الگوهای تغییر مشابهی در روابط انسانها و در روابطشان با طبیعت وجود دارد. بنابر ادعای این محققان، مذاهب باید در جهت احیای نوعی توازن اجتماعی و طبیعی برای بقاء آینده متحول شوند.8
ازاینرو، بتپرستی جذابیت آشکاری برای فمینیسم ذاتگرا و فمینیستهای طرفدار محیط زیست (اکوفمینیسم) دارد؛ به این اعتبار که برخی مضامین آن میتواند درباره وحدت دوباره با یک مادر زمین یا منشأ خدای مؤنثرا بازنمایی کند و بازگشتی باشد به ارزشهای مادرسالارانه مانند احترام به جهان طبیعی و ارزشهای زنانه مثل صلحطلبی و پرورش و تغذیه.
استارهاوک، نویسنده و فعال آمریکایی، چهرهای برجسته در تلفیق چندخدایی، فمینیسم و مسائل زیست محیطی محسوب میشود. وی، در کتابهایی مانند «رقص مارپیچی: احیای مذهب باستانی خدای بزرگ مؤنث، 1979» و همچنین در گردهمایی گروههای بتپرستی با نام «اردوهای ساحران»، مذهبی با محوریت خدای مؤنث را موعظه میکند که تقدس را هم به انسان و هم به جهان طبیعی بازمیگرداند.9
آندره میشل، نیز معتقد است که ادیان بزرگ پدرسالار، دقیقا پس از آنکه تغییرات سیاسی، اقتصادی، فنی و ایدئولوژیکی زندگی جوامع را بر همزده و انحصار قدرت خدایان مؤنث دوره نوسنگی کهن را نابود کردند استقرار یافتند.10
یکی از فعالیتهای عمده فمینیستها زیر سؤال بردن ارزشها و باورهای دینی است که اساسا نگاه دین به زن را مورد انتقاد قرار میدهد. آنان معتقدند که اسلام زن را محدود کرده و با احکامی که در خصوص زن و مرد صادر نموده است به نوعی ظلم در حق زن روا داشته است.
فمینیسم و مادری
تعریف و ارزش مادری از مسایل بحثانگیز در فمینیسم معاصر است. فایرستون و سیمون دوبوار برچیدن بساط مادری در شکل کنونیاش را عامل مهمی در تغییر جامعه و بازتولید اجتماعی میدانند.11
در نظر این گروه از فمینیستها، تولیدمثل و مادری کردن باری بر دوش زنان و بخشی از سرکوبی است که باید رفع شود. فایرستون معتقد است، تنها راه آزادیحقیقی زنان، رهانیدن آنان از بار تولیدمثل از رهگذر تکنولوژیهای علمی جدید است.12
اما برخی از فمینیستها، جنبهای بسیار مثبت برای مادری برشمردهاند و چنین استدلال میکنند که مادری میتواند و باید برای زنان یک تجربه لذتبخش باشد. از دید این فمینیستها، تکنولوژی پیش از آن که راهحلی برای کاستن از فشار تولیدمثل باشد، در واقع اغلب در تجربه زنان از بارداری، زایمان و مادری اختلال ایجاد میکند و مردان از آن استفاده میکنند تا به هر نحوی کنترل این فراگردها را از دست زنان خارج سازند.13
برای نمونه، آدرین ریچ (1976) چنین استدلال میکند:
این طب و تکنولوژی از آن رو مورد استفاده مردان قرار گرفته که آنها را از قدرتهایی که تولیدمثل و مادری به زنان میدهد میهراساند. مردها میخواهند این قدرتها را تحت کنترل درآورند.
ریچ، بین نهاد اجتماعی مادری که شالوده کنترل مذکر و سرکوب زنان در موقعیتهای سیاسی و اجتماعی مختلف بوده است، و تجربه مادری، که برای زنان چه بسا لذت آفرین و هم قدرتبخش باشد فرق میگذارد. بخشی از نهاد مادری که ریچ آن را نقد میکند، ایدئولوژی خانواده هستهای است، که مردان آن را برای تضمین مالکیت خود بر زنان و فرزندانشان وضع کردهاند.
مشکل عمدهای که برای زنان وجود دارد این است که نهاد و تجربه مادری باهم سازگار نیستند، به این معنی که زنان اغلب خود را با بارداری، زایمان و مادری بیگانه احساس میکنند. بنابراین، زنان باید خواهان این باشند که جسمشان و مادریشان به آنها بازگردانده شود.14
هر چند مسئله مادری یکی از موارد مناقشهآمیز در بین فمینیستها است، ولی هر دوی این نظریهها در مورد مادری، به نوعی، مادری را منشأ اصلی سرکوب زنان میدانند؛ زیرا همه فمینیستها معتقدند که اگر وضعیت و سرشت پیوندهای زنان با نقشهای تولیدمثلی مورد تجویز جامعه تغییر میکرد، آنگاه آن آزادی میتوانست انقلابیتر از هر انقلاب اجتماعی باشد.
فمینیستها تصور میکنند که نپذیرفتن وظیفه مادری و اشتغال رسمی مادران، راهگشای مشکلات و معضلات عمده آنان میباشد؛ با اشتغال صاحب درآمد میشوند و استقلال مییابند. از نگاه آنان، زنان خانهدار، موجودی تلقی میشود که به دور از جریان پویای زندگی اجتماعی، در فضای محدود خانه محصور و محدود میشود.
فمینیسم و مسائل جنسی
یکی از حوزههایی که فمینیسم بحثهای مفصلی درباره آن دارد و همواره مورد تأکید فمینیستها بوده، حوزه مسائل جنسی میباشد که دیدگاههای عمدهای در این زمینه وجود دارد مانند:
تئوری ازدواج آزاد (مادر مجرد)، تئوری برابری زنان آزاد با زنان شوهردار، تئوری آزادی لذات و استفادههای جنسی، تئوری جدایی رابطه جنسی از تولیدمثل، تئوری تبعیت مرد از اراده جنسی زنان، و همجنسگرایی و... . در ادامه به برخی از این تئوریها اشاره میشود.
تئوری ازدواج آزاد (مادر مجرد)
این نظریه که از آن به «مادر مجرد» هم یاد میشود، از دیدگاههای اصولی فمینیسم است. طبق این دیدگاه، زنان از حق اولاد برخوردار هستند؛ اما تابع مقررات ازدواج و قوانین مدنی موجود در کشورهای جهان نخواهند بود. هر زنی حق دارد، با مردی که با او بیگانه محسوب میشود آمیزش کند و یا از طریق تلقیح،باردار شده، برای خود فرزندی تولید نماید. فمینیستها از دولتها میخواهند برای چنین زنی حق قانونی قائل شود.15
آندره میشل تقاضاهای فمینیستی را در سوئد و آلمان چنین بیان میکند:
مطالبات فمینیستی در این دو کشور، بیشتر مربوط به تغییرات یا حذف ازدواج و حق زن در داشتن فرزند بدون ازدواج میشود.16
برابری حقوق زنان آزاد با زنان شوهردار
از دیگر دیدگاههای فمینیستها، تئوری برابری حق زن آزاد با حق زن شوهردار است. آنان برای حمایت از این زنان درخواست کردهاند که کودکانی که از زنا و روابط جنسی آزاد به وجود میآیند، با کودکانی که از طریق شرعی و قانونی و روابط محدود و مقید در خانواده متولد میگردند، حقوق برابر داشته باشند.17
جدایی رابطه جنسی از تولیدمثل
دیدگاه یاد شده، خواهان تفکیک میان روابط جنسی و تولیدمثل است. این امر در صورت تحقق، حق بهرهمندی از لذات را برای آنها فراهم میآورد. فمینیستها که خواهان چنین چیزی هستند جلوگیری از بارداری و سقط جنین به خواست زن را مطرح میکنند. و این خواسته را در تسهیل لذات مستقل، لازم میشمارند.
فمینیستها میگویند:
در حالی که هنوز روش جلوگیری صددرصد وجود ندارد، جدایی رابطه جنسی از تولیدمثل کاملا نمیتواند تحقق یابد، مگر آن که زنان نیز حق سقط جنین را به دست آورند.18
نلی روسل، فمینیست فرانسوی که تلاش فراوانی برای جدایی روابط جنسی از تولید مثل انجام داده، اعتصاب شکمها را برای مادرانی که فرزند بسیار داشتند، توصیه میکند.19
همجنسگرایی
فمینیستها معتقدند که یکی از راههای کنترل مردان بر زنان به واسطه روابط ناهمجنسخواهی از طریق تعریف احساسات جنسی «بهنجار» زنانه است.
یکی از فمینیستها در مقالهای با نام «سکسوالیته و تمایلات جنسی» میکوشد این مطلب را بیان کند که زن اصولاً از مقاربت با مرد لذت نبرده یا به اوج لذت خود نمیرسد. او به نوعی با بیان یافتههای علمی از این دست، خودارضایی در زنان و همجنسبازی را ترویج میکند.20 ان کوت، یکی از فمینیستها میگوید: زنان باید احساسات جنسی خود را مجددا تعریف کنند. و آن تصوری از آمیزش جنسی را که مردان معیار دانستهاند کنار بگذارند و درصدد کشف راههای جدید لذت متقابل جنسی برآیند... .
آنان، همجنسگرایی را برای رهایی از تسلط مردان پیشنهاد میدهند و میگویند «هر زنی که با مردی بخوابد همدست دشمن است» به این ترتیب «انتخاب جنس» عملی سیاسی است.21
نتایج و پیآمدها
مهمترین ویژگی مشترک فمینیستها دفاع از زن و حقوق او میباشد. «فمینیسم» هرگز جنبش فکری با ایده واحد نیست؛ ولی تمام فمینیستها همعقیدهاند که بایستی فرودستی زنان را فهمید و آنان را آزاد کرد؛ البته فمینیسم، رسالتش را در دفاع از حقوق زن محدود و منحصر ننموده است؛ بلکه در صدد ارائه تفسیرجدیدی از جهان و انسان است تا بر مبنای آن، از نفوذ مردان به دور بماند؛ چون آنها معتقدند، بافت جوامع و نهادهای اجتماعی بر اساس حفظ منافع جنس مذکر شکل گرفته است. ولی در مورد دلایل این فرودستی یا چگونگی رسیدن به این آزادی توافق ندارند.22 پس معضل اصلی زنان ستمدیدگی زنان و ظلمی است که در طول تاریخ بر آنها روا شده است. گرچه فمینیستهای رادیکال، زن را طبقه اجتماعی متضاد با طبقه اجتماعی مرد میدانند و میگویند: «زنان منافع مشترک دارند؛ زیرا همه آنها مورد استعمار و ستم مردان قرار میگیرند؛ و بنابراین زنان، طبقهای را تشکیل میدهند که با طبقه دیگر ـ طبقه مردان ـ در تضاد است».23
موتیک ویتیگ از پیشتازان این نگرش در سال 1979 در مقالهای تحت عنوان «انسان زن به دنیا نمیآید» مینویسد: «مقولات مرد و زن، چیزی جز جعلیات و کاریکاتورها و ساختههای فرهنگی نیست، زنان یک طبقهاند؛ زن نیز مانند مرد مقولهای سیاسی و اقتصادی است؛ نه مقولهای ابدی... بنابراین، هدف مبارزه ما، سرکوب مردان به عنوان یک طبقه است».24
فمینیستهای مارکسیست و سوسیالیست، با توجه به نظام فکری خود، رابطه زنان را با نظام اقتصادی به اندازه رابطه مردان با زنان، مسئله خود میدانند.25 اساسا اینان معتقدند: ستم مردسالاری بر ستم سرمایهداری همیشه مقدم بوده و هست. فمینیستهای لیبرال نیز هماهنگ با سایر فمینیستها، خواهان برداشته شدن تبعیض طبقاتی میان زن و مرد هستند. به طور تاریخی، فمینیستهای لیبرال به دفاع درباره حقوق برابر برای زنان؛ یعنی برخوردار شدن زنان از حقوق شهروندی همانند مردان میپردازند. فمینیستهای طرفدار حقوق برابر، علیهقوانین و رویههایی که حقوقی را برای مردان، و نه زنان؛ قائل میشوند، مبارزه کردهاند. اینان در ادعای برابری زن و مرد کار را به جایی رساندهاند که حتی با قوانین و رویههایی که برای حمایت خاص و امتیاز بخشیدن به زنان طرحریزی میشود، مبارزه کردهاند. به علاوه، آنان ضمن اعتقاد به این که تنها برابری رسمی کافی نیست، از گذراندن قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان و... نیز حمایت نمودهاند. در این میان، فمینیستهای فرامدرن، همچنان به جدایی طبقه زنان از مردان میاندیشند؛ و معتقدند که باید بین جهان زنان و جهان مردان سدّی مستحکم به وجود آورد، که مردان نتوانند به حریم زنانه تجاوز نمایند.26
مصاحبه ای با دکتر حسن عباسی درباره سینما و فلسفه
سایت فرهنگ امروز نوشت: حسن عباسی نزدیک به دو دهه است که به صورت تخصصی در حوزهی مسائل استراتژیک فعالیت میکند. از آنجا که به باور او، مقولهای به نام سینما نیز جزء مسائل استراتژیک محسوب میشود، کمتر فیلم، سریال یا حتی انیمیشن معروف و مطرحی است که از نظر وی مخفی مانده باشد. او معتقد است سینما چیزی فراتر از سرگرمی و صنعت است. به باور او، سینما در ارتباط تام با مفاهیم و نظریههای علوم انسانی و اجتماعی است و به همین دلیل، در دنیای غرب بین اساتید و نظریههای علوم انسانی و اجتماعی با سینماگران ارتباط متقابل وجود دارد. شاید تا چند سال پیش، فهم این واقعیت سخت بود، اما انتشار کتابهایی در زمینهی فلسفهی سینمای کارگردانانی چون استنلی کوبریک، استیون اسپیلبرگ، دیوید لینچ، مارتین اسکورسیزی، جیجی آبرامز و… آن هم توسط بیش از چهارصد استاد برجستهی علوم انسانی و اجتماعی غرب، درک این مسئله را سادهتر کرده است. با وی به گفت و گو نشستیم تا نظراتش را در باب بایستههای تعامل سینما و علوم انسانی جویا شویم.
* اگر افلاطون و ارسطو در دورهی ما زندگی میکردند، به جای «جمهور» و «سیاست» به سینما میرفتند و فیلم میساختند. این جملهای به نقل از شماست که قبلاً در جایی پیرامون اهمیت سینما بیان کردید. استدلال حضرتعالی برای بیان این جمله چه بوده است؟
هر متفکری، چه در شرق و چه در غرب و به خصوص این دو نفر که نام بردید و از معلمین اصلی تفکر و فلسفهی غرب محسوب میشوند، به زبانی برای بیان اندیشهی خود نیاز دارند. در عصر ارسطو، که در آن مفهوم شعر و سازوکارهای مربوط به بیان احساسات، اندیشهها و آرا و عقاید و سازوکار تعامل با دیگران در حوزهی مفهوم و کلمه رقم میخورد، یکی از مقاطع مهم فرهنگ بشری محسوب میشود. البته پیش از این، هراکلیتوس معتقد بود که «آرخه»ی عالم و هستی، «لوگوس» یا کلمه است. بعدها در ابتدای انجیل یوحنا آمد: «اول خدا بود، غیر خدا هیچ نبود. خدا کلمه بود، غیر کلمه هیچ نبود.» اینکه گفته میشود خدا، کلمه بود به همان آرخه بودن لوگوس برمیگردد که توسط هراکلیتوس بیان شد. در واقع او مادهالمواد هستی و عالم را کلمه فرض کرد؛ تا جایی که پس از حدود پانصد سال، انجیل یوحنا خدا را کلمه میداند.
آنچه برای ما حائز اهمیت است این است که ۲۵۰۰ سال پیش، در دامنهی زبانهای شرقی در چینِ لائوتسو و کنفوسیوس، در هندِ بودا، در ایرانِ زرتشت و به طور کلی در حوزهی دامنهی زبانهای سامی (که زبان ادیان ابراهیمی نیز عمدتاً به زبانهای سامی هستند) و از سویی دیگر، در یونان عصر ارسطو و افلاطون، ظرفیت مفهومی بشر کامل شده بود. در واقع بشر در حوزهی فرهنگ مکتوب به ظرفیت کاملی رسیده بود. به آن دوره، دورهی «اشباع مفهومی» میگوییم؛ یعنی از آن زمان به بعد، بشر بر یک پایهی مفهومی و زبانی کامل، بنیان فرهنگ بعدی را میچیند و از آنجا به بعد تازه مفهوم «فرهنگ» شکل میگیرد.
بنابراین یک روز بشر با ایما و اشاره پیام خودش را انتقال میداد. در دورهی بعد، این انتقال معنا از طریق نقاشیهای روی دیوارهی غارها صورت میگرفت. پس از آن، خطوط انسجامیافتهتری مثل هیروگلیف مصر باستان به وجود آمد و کلمات شکل گرفتند و زبانهای گوناگون به وجود آمدند. در دورهی بعد، مفهوم و واژگان کامل میشوند و بشر متن را، چه در نظم و چه در نثر، کتابت میکند. در همین دوره، شعر و ظرفیت آن، ابزار اصلی انتقال پیام به شمار میرود که با موسیقی ممزوج میشود و در این زمان، هنر موسیقی و شعر برای انتقال حس از منظر هنری و انتقال مفهوم و بیان عقاید و پیام در حوزهی واژگانی، در کنار هم قرار میگیرند.
آرامآرام روایت خاطرات گذشته، وقایع، جنگها، عشقها و نفرتها، در قالب داستان خودش را نشان میدهد و این داستانها بعداً پایهی شکلگیری هنر نمایش میشوند و به این ترتیب، هنر نمایش یا تئاتر، با بازسازی صحنههای جنگها، به وجود میآید. اساساً واژهی «theater» به معنای «صحنه» است و ریشه در حوزهی مفاهیم نظامی دارد. هنوز هم در غرب ردهی کلان فرماندهی کل قوا تحت عنوان «theater of War» شناخته میشود. در واقع آنها در علوم نظامیشان، صحنهی جنگ را تئاتر جنگ مینامند و به فرماندهی جنگ، عنوان فرماندهی تئاتر جنگ اطلاق میکنند. بنابراین در گذشته وقتی میخواستند جنگها را روایت کنند، داستانی برای آن مینوشتند و آن را در قالب هنر نمایش اجرا میکردند. این اتفاق دقیقاً مشابه آن چیزی است که در فرهنگ خود ما، تحت عنوان تعزیهخوانی مرسوم است.
اما در یک دوره، در حوزهی فکر و فرهنگ غرب، رکودی به وجود میآید که آنها از این دوره تحت عنوان قرون وسطا یاد میکنند. در این دوره، اتفاق خاصی در حوزهی فرهنگ نمیافتد و به گونهای میتوان این دوره را از این منظر، یکنواخت دانست. در دورهی پس از رنسانس، ابتدا در ایتالیا و بعد از چند دهه، در فرانسه، آلمان و انگلیس، آرامآرام توجهها به سمت دایرهالمعارفنویسی جلب میشود و در همین دوران، کانت و هگلظهورپیدا میکنند و فضای خاصی را در دورهی روشنگری به وجود میآورند. تمایل کشورهای اروپایی برای کسب منابع بیشتر، آنها را به سمت کشورگشایی و کشف سرزمینهای جدید سوق داد و به این ترتیب، قارهی آمریکا کشف شد.
از سویی دیگر، وقوع انقلاب صنعتی و بروز تغییراتی در عرصهی اشتغال و سرمایه، به مرور جامعهای بورژوازی را به وجود آورد و بالطبع، سازوکار انتقال پیام هم به مرور تغییر کرد. در این زمان، با انتقال پیام به صورت انبوه روبهرو هستیم. تحولاتی در حوزهی نقاشی به وجود میآید و مکاتب متعدد نقاشی در اروپا ظاهر میشوند. در سیصد سال اخیر، تحولاتی در موسیقی به وجود میآید و چهرههای بسیار بزرگ و شاخصی در موسیقی کلاسیک غرب پیدا میشوند. به همین شکل، نمایشنامهنویسی هم تحت تأثیر قرار میگیرد و بعد از ویلیام شکسپیر جهشی در این زمینه اتفاق میافتد. به این ترتیب، نمایشنامهنویسی در دورهی مدرن، نسبت به قرون وسطا حرفهایتر دنبال میشود.
ادبیات داستانی نیز با قلههای عظیمی مثل چخوف و داستایوفسکی روس، ویکتور هوگوی فرانسوی و چارلز دیکنز انگلیسی متحول میشود و عرصهی موسیقی نیز باظهورپدیدههایی مانند چایکوفسکی تحت تأثیر قرار میگیرد. در مجموع میتوان گفت در این دوره، ابزار انتقال حس و پیام در ادبیات، نقاشی، معماری و موسیقی متحول میشود و مکاتب متعددی مثل اکسپرسیونیسم، امپرسیونالیسم، سمبلیسم و ایسمهای دیگر بروز پیدا میکنند. تمام اینها انتقال پیام و حس را همزمان عهدهدار بودند، منتها این امر متناسب با دگردیسی و تحولات عصر جدید و جامعهی بورژوازی اتفاق میافتاد.
* در واقع کمکم شیوههای مرسوم آموزش و انتقال مفاهیم تغییر پیدا میکند؟
بله، دقیقاً. وقتی به تمام این سازوکارهای انتقال پیام و انگارههای علمی بیان نظریهها و دیدگاهها نظر میاندازیم، متوجه میشویم که متفاوت است از آن روشهای سنتی مرسوم، آموزش رسمی کلیساها، طریقهی کتابت و مواجهه با پدیدههای علمی، جایگاه انسان در اجتماع و نسبتی که او با خدا دارد. در واقع این ابداعات جدید، شکوفایی فرهنگی را برای غرب به ارمغان آورده بود و همان طور که غرب با غارت آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و آمریکای شمالی، ثروت عظیمی انباشته کرد و توانست جهشی در عرصهی اقتصاد به وجود آورد، از حیث فرهنگی نیز با انباشت فکری و فرهنگی مواجه بود. یکباره تعداد زیادی از فیلسوفان، جامعهشناسان و دانشمندان حوزههای مختلف (به خصوص در عرصهی فیزیک و ریاضی) و هنرمندان در عرصههای گوناگون، در کشورهای مختلف قارهی اروپا، این شکوفایی را برای آن تمدن، البته با بنمایه فرهنگی خود آنها، رقم زدند. وقتی که دوربین عکاسی اختراع شد و سپس فیلمبرداری پدید آمد، به مرور سینماظهورکرد و در قرن بیستم، به اوج خودش رسید.
در قرن بیستم، تقریباً بر خلاف همهی تاریخ، با یک انقلاب عظیم در انتقال حس و پیام روبهرو بودیم. چند هزار سال طول کشید تا بشر توانست نهایتاً گونهای از انتقال پیام، یعنی شعر را با گونهای از انتقال حس، یعنی موسیقی، ممزوج کند؛ داستان را به قالب هنر نمایش و تئاتر منتقل نماید و بخشی از انتقال پیام و حس را در قالب معماری و مجسمهسازی درآورد. اما در قرن بیستم، یکباره این امکان به وجود آمد که بشر بتواند همهی این سازوکارهای انتقال پیام و حس را یکپارچه کند و آن را در قالب یک اثر سینمایی درآورد. در واقع بشر توانست با نور و صدا، همهی این سازوکارها را در اختیار بگیرد. بدیهی است که این ظرفیت هماهنگ و جامع، انتقال پیام و حس را خیلی حرفهایتر صورت میداد. انیمیشن و در دورههای بعد، بازیهایی کامپیوتری، همه از جهشهایی بود که در طول تقریباً نود سال، در قرن بیستم به اوج خودش رسید.
امروز بررسی ابعاد این انقلاب علمی، که یک انقلاب پیام و به نوعی انفجار سازوکارهای مربوط به انتقال پیام محسوب میشود، در گرایشهای تخصصی مختلف در دانشگاههای غربی در دست مطالعه است. آنها در پی این هستند که تأثیر این انفجار را بر نظام اجتماعی امروز و آینده بررسی کنند، اما تقریباً میتوان گفت امروز جامعهی بشری از بررسی و برآورد این تأثیرات جا مانده است و نمیداند چه اتفاقی دارد میافتد.
این ظرفیت رسانهای، در کنار آن ظرفیت هنری و علمی، هر سه با همدیگر ترکیب شدند و به همافزایی عظیمی دست پیدا کردند که هر قدر کارشناسان علوم ارتباطات یا استراتژیستهای حوزهی رسانه و فرهنگ، تأثیر آن را بررسی میکنند، همچنان احساس میشود که در این زمینه خلأ وجود دارد.
* بنابراین طبق فرمایش حضرتعالی، میتوان نتیجه گرفت که سینما صرفاً یک ابزارظهوریافته در دوران مدرنیته نیست و دارای عقبهی تمدنی چندهزارساله است؟
بله، این فرآیندی است که فعلاً رشد تکنولوژی، زمینهی بهروزرسانی آن را فراهم کرده است؛ وگرنه مسئلهی نور و صدا در گذشته هم مطرح بوده است. نور و تصویر در نقاشیها و صدا در موسیقی وجود داشته است. حال امروز، تکنولوژی برای ضبط، اصلاح و تدوین این قابلیتها به کمک بشر آمده است. به بیان بعضی از کارشناسان، هر تصویر تا چند هزار کلمه، ظرفیت انتقال پیام دارد؛ یعنی اگر شما برای انتقال یک مفهوم نیازمند آن باشید که چند هزار واژه را به کار بگیرید، سادهتر آن است که همهی آن مفهوم را در قالب یک تصویر ارائه دهید. ضمن اینکه این زبان، جهانی و فراگیر است، چون نوشته برای افراد مختلف با زبانهای گوناگون، قابل فهم نیست، اما تصویر چنین قابلیتی را دارد. از این منظر، اتفاقی که افتاده این است که کمکم انتقال معرفت دارد از حالت مکتوب خارج میشود و در قالب سازوکارهای تصویری درمیآید. در قرن بیستم، هرچند بشر متوجه این تأثیر شده بود، اما سینما و تلویزیون را در کنار متن مکتوب (روزنامه، کتاب و…) میدید.
اما تحولی که در طول چهار نسل در قرن بیستم اتفاق افتاد این بود که بشر از رویکرد «تصوری» (Conceptual) به رویکرد «تصویری» (Imagination) رسید. شما یک موقع «مفهوم» را درمییافتید و مثلاً وقتی ترکیب «هواپیمای بوئینگ» را میشنیدید، بر اساس تصوری که از «هواپیما» و شرکت «بوئینگ» داشتید، این ترکیب را فهم میکردید. همین طور وقتی میگفتند «خودروی پیکان» شما تصور عامی از «خودرو» داشتید و این تصور برای شما قابل فهم بود و از سویی دیگر، میدانستید که «پیکان» نوعی از انواع «خودرو» است. در واقع شما بر اساس تصوری که از آن کلمه داشتید، آن را فهم میکردید. بنابراین نظام معرفت بشر، نظام تصوری بود.
در طول دهههای اخیر و به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم و با فراگیر شدن رسانههای تصویری، رشد سینما شتاب گرفت، سریالهای چندصدقسمتی در تلویزیونظهورکرد و از سویی دیگر، انیمیشن و بازیهای کامپیوتری رواج یافت و به زیباترین شکل ممکن، تخیل سازنده را عینیت بخشید و مخاطب و به خصوص کودکان توانستند با آن ارتباط برقرار کنند. به این ترتیب، دورهی معرفتشناسی بشر از دورهی تصوری به دورهی تصویری تغییر پیدا کرد.
* البته برخی اندیشمندان معتقدند که گذار بشر از «رویکرد تصوری» به «رویکرد تصویری» موجب سطحی شدن تفکر و بینش انسانها شده است.
امروزه در رابطه با این موضوع، فیلسوفان حوزهی فلسفهی ذهن و معرفتشناسان اظهارنظرهایی کردهاند و این مسئله طرفداران و مخالفانی دارد. گروهی از فیلسوفان حوزهی معرفتشناسی و متخصصین فلسفهی ذهن معتقدند این شرایط سبب شده است که ذهن انسان، تنبل شود. همان طور که مصرف بیش از اندازهی کالری، بدون تحرک، سبب چاقی و از بین رفتن تناسب فرد میشود، اینجا هم بشر مطلب را متوجه میشود، اما مابهازای آن، ذهن و مغز او تلاش نمیکند. در واقع به علت سرعت بالای دریافت پیام، فرد دچار کمتحرکی ذهنی میشود. ذهنی که واژگان را از طریق گوش میشوند یا با چشم میبیند و تلاش میکند آنها را فهم و تبدیل به تصویر کند، در واقع فرد تلاش ذهنی انجام داده و مغز او به تکاپو واداشته شده است. در اثر این تمرین و ممارست و در تعامل با این مفاهیم است که بعداً ذهن امکان زایش پیدا میکند. در واقع تفکر به ابزار و عناصری نیاز دارد که همان خواندن و شنیدن است.
در مقابل، کسانی که «Imagination» را تأیید میکنند نگاه دیگری دارند. آنها سرعت روزافزون و چشمگیر دریافت مطالب را مد نظر دارند. چند سال پیش ما روی موضوعی تحت عنوان «ذهن پروار» کار میکردیم. ذهن پروار به این معناست که ما با نسلی روبهرو هستیم که تقریباً بیش از ده برابر پدربزرگ خودش ظرفیت ذهنی دارد. اگر پدربزرگ فرد یک کارگر ساده یا کشاورز باشد، چیزی در حدود هفتصد واژه به کارش میآید و طبعاً ذخیرهی واژگانی او هم به همین اندازه است. همچنین اگر پدر این فرد در دههی چهل و پنجاه، استاد دانشگاه در رشتههای علوم انسانی باشد، با حدود چهار هزار واژه سروکار دارد. این در حالی است که امروز یک دانشجوی مقطع کارشناسی باید حدود ده هزار واژه در ذهنش داشته باشد، وگرنه نمیتواند در زندگی اجتماعی امروز مفاهمه برقرار کند. امروز یک نوجوان مقطع راهنمایی یا دبیرستان، که با کامپیوتر و تبلت کار میکند، حدود هزار واژه میشناسد که به زبان مادریاش نیست. اگر این واژگان را نداند، اساساً نمیتواند در فضای سایبر و در استفاده از کامپیوتر، تبلت یا موبایلش موفق باشد.
نکتهی دیگری که در این زمینه وجود دارد، «ولع اطلاعاتی» است. امروز در غرب از ولع اطلاعات تحت عنوان یک بیماری یاد میشود که ما هم طبیعتاً با آن درگیر هستیم. این بیماری مثل حرص فرد برای خوردن یا جمع کردن ثروت است. ولع اطلاعات سبب میشود که بعضاً فرد هشت ساعت یکسره پای کامپیوتر بنشیند و وبگردی کند و اطلاعات مختلف را از فضای سایبری به دست آورد. در این بیماری، فرد مدام میخواهد بیشتر بداند و با افراد بیشتری ارتباط داشته باشد.
این اتفاقات یک بخش از ظرفیت ذهن پروار است. در واقع ما با نسلی روبهرو هستیم که به شدت ذهنش پروار است و سیری ندارد. ضمن اینکه فردی که ولع خوردن دارد، بالاخره حجم معدهاش محدود است و نمیتواند بیش از یک اندازهی مشخص پُرخوری کند؛ اما کسی که دچار بیماری ولع اطلاعات است نه تنها سیر نمیشود، بلکه ظرفیت ذهنش هم محدودیتی ندارد. این ولع اطلاعات به نوعی تحت عنوان اعتیاد هم شناخته میشود.
* بنابراین رشد و فراگیری رسانهها موجب شده است تا عملاً ما با پدیدهای به نام ذهن پروار که مخاطرات خاص خود را دارد روبهرو باشیم؟
بله، ذهن پروار جوان امروز ما، در خوابگاه دانشجویی، سالانه بعضاً بیش از ۲۵۰۰ قسمت سریال خارجی میبیند. تقریباً همهی سریالهای شاخص آمریکا، اروپا و شرق آسیا که در فضای سایبر وجود دارد، توسط جوانان دانلود میشود و دستبهدست بین آنها میچرخد. این آمارها مربوط به ارزیابی سال ۱۳۸۷ است. در همان سال، آمارها نشان میداد که در سطح خانوادههای سنتی، یک خانم خانهدار، در شرق، غرب، شمال و جنوب کشورمان، سالانه تقریباً ۱۲۰۰ قسمت سریال از صدا و سیما تماشا میکند.
این حجم اطلاعاتی که این فیلمها و سریالها منتقل میکنند بسیار زیاد است. ما گفت و گوهای چند فیلم را پیاده کردیم تا حجم آن را محاسبه کنیم. برای مثال، هر فصل سریال «۲۴» تقریباً حدود هفتصد صفحه زیرنویس دارد. از آنجا که در جامعهی ما مردم عموماً زبان انگلیسی نمیدانند، زیرنویسها را میخوانند. بنابراین با دیدن هر فصل از این سریال، در واقع فرد حدود هفتصد صفحه متن میخواند. این سریال هشت فصل است. در طول دیدن سریال، فرد باید زیرنویسها را سریعاً بخواند و در عین حال صدا و تصویر را هم دنبال کند تا پیام و حس سریال را بفهمد.
* اما عمدهی این دیالوگها، سطحی و روزمره هستند و فاقد اندیشه و تفکری خاص!
ولی به هر جهت، انتقال پیام و حس صورت میگیرد و به هر حال این فرد، هشت فصل هفتصدصفحهای را در طول حدود سه هفته میخواند. بعضی از سریالهایی هم که تعداد قسمتهای بیشتری دارند، قاعدتاً حجم اطلاعات بیشتری به فرد منتقل میکنند. در حالی که شما این دیالوگها را سطحی میدانید، امروز استادان فلسفه در دانشگاههای ایالات متحده، نظری متفاوت دارند. آنها به صراحت معتقد هستند که در سریالهای «۲۴»، «Heroes» یا فیلمهای سینمایی مختلف، حجم عظیمی از فلسفه وجود دارد. بر همین مبنا، ۴۱۳ نفر از اساتید مطرح علوم انسانی و اجتماعی غرب، در طول یک دههی گذشته، بالغ بر دویست کتاب منتشر کردهاند که حکایت از وضعیت وحشتناکی میکند و آن هم این است که اگر یک زمانی شما متون فلسفی را باید به زبان مقید و به شکل پیچیده و تحت نظر یک استاد میخواندید، امروز ابزار سینما این فرآیند را به قدری ساده و عوامانه کرده است که فرد در عین سرگرم شدن، به سادهترین شکل، آن مفاهیم پیچیده را در قالب حس دریافت میکند، نه در قالب بیانیهی علمی و فلسفی.
* به نظر شما، آیا سینما که مبتنی بر رویکردی تصویری است، اساساً توانایی و استعداد انتقال مفاهیم پیچیدهی فلسفی را دارد؟
این توانایی بسیار بالاتر از آن چیزی است که قبلاً تصور میشد. جنگی که امروز بین منتقدین سینما و عامهی سینماگران با استادان فلسفه و سینماگران حوزهی اندیشه درگرفته این است که یک تلاش صدسالهای صورت گرفت تا القا شود که سینما چیزی جز سرگرمی (Entertainment) نیست. البته کسانی که خودشان از ابتدا در جریان اختراع سینما بودند و بعد هم ظرفیتهای آن را تا دههی بیست، سی و چهل دنبال میکردند، متوجه اهمیت این قضیه شدند؛ اما شاید ترجیح میدادند مشت خودشان را باز نکنند. برای مثال، در دههی ۱۹۳۰ کمیکاستریپی چاپ شد که در آن شخصیتی به نام «سوپرمن» در مکانی به نام «Metropolis» یا «مادرشهر» نشان داده میشد. چند وقت پیش هفتادمین سالگرد تولد شخصیت «سوپرمن» را جشن گرفتند.
شخصیت «سوپرمن» زمانی خلق شد که تحت تأثیر رکود اقتصادی، در ایالات متحده فضا بسیار ملتهب بود و مشکلات عجیبی به وجود آمده بود و در اروپا نیز شرایط آرامآرام به سمت آغاز جنگ جهانی دوم میرفت. دهها فیلم سینمایی، سریال و انیمیشن با محوریت «سوپرمن» ساخته شده است. من به واسطهی موضوعی که تدریس میکردم، در این رابطه مطالعات مفصلی انجام دادهام که چه دلیلی برای خلق این شخصیت وجود داشت. اساساً ایالات متحده از خلق «سوپرمن» که یک «Super Power» یا «ابرقدرت» است، به دنبال این بود که آرامآرام ابرقدرتی جهان را اختیار کند. با توجه به ضعف انگلیس، به خصوص در جریان جنگ جهانی، ایالات متحده فضا را برایظهورخود در قامت یک ابرقدرت مناسب دیده بود.
مطالعه پیرامون شخصیتهایی مثل «سوپرمن»، «اسپایدرمن»، «بتمن» و ابرانسانهای دیگری که آمریکا در طول این هفتاد هشتاد سال از طریق هالیوود خلق کرده است نشان میدهد که به هیچ وجه این آثار بیهدف و سرگردان نیستند؛ بلکه پشت این شخصیتها و آثار، فلسفه، جهتگیری و سیاستگذاریهای عمیقی وجود دارد و دائماً یک پیام مشخص برای همهی نسلها تکرار میشود. در طول هفتاد سال، یک پیام سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیک در قالب آثار مختلف درآمده و به جهان عرضه شده است. به سایر ملتها حقنه میشود که آمریکاییها برتر از شما هستند و به شهروند آمریکایی هم القا میشود که او ابرانسان است و این سیاره یک ناجی بیشتر ندارد آن هم انسان آمریکایی است.
با این توضیحات چطور میتوانیم بگوییم پشت این آثار فکر وجود ندارد؟ آیا میشد این تفکر را از طریق روزنامه، کتاب، مقاله یا اخبار در بین ۳۱۰ میلیون نفر آمریکایی و هفت میلیارد جمعیت کل جهان، نهادینه کرد؟ در حالی که در سراسر جهان، مردم این آثار نمایشی را میبینند و از آنها تأثیر میپذیرند. اگر این استحالهی فکری فقط ادعای ما بود، ممکن بود بعضی بگویند ما دچار توهم توطئه شدهایم. مسئله اینجاست که ۴۱۳ نفر از اساتید فلسفه در غرب، که کوچکترین آنها «اسلاوی ژیژک» است، چنین مسئلهای را اذعان کردهاند. چهرههایی از این دست در حوزهی تفکر و فلسفه در دانشگاههای اروپا و آمریکا فعال هستند، سریال و انیمیشن میبینند، بازیهای کامپیوتری را رصد میکنند و موسیقی میشنوند تا فلسفه را در این آثار تبیین کنند.
تقریباً همهی اساتید فلسفه میگویند متون افلاطون، ارسطو، ابنسینا، سهروردی، ملاصدرا، هگل، کانت تا هایدگر و گادامر آن قدر پیچیده و مغلق است که به راحتی نمیتوان آنها را فهمید. معدود افرادی که در فلسفه استخوان خرد کرده باشند میتوانند نوشتههای آنها را دقیقاً فهم کنند و افرادی که میخواهند فلسفه بیاموزند باید سر کلاس این اساتید بنشینند و سطر به سطر درس بگیرند.
* بنابراین آیا میشود نتیجه گرفت که اگر بر همین مبنا جلو رویم، شیوههای مرسوم آموزشی که مبتنی بر متن مکتوب است، کمکم از بین خواهد رفت؟
به باور من، دورهی خطابه خواندن یا کلاسداری مستقیم یا نگارش و متننویسی مقید آرامآرام کمرنگ شده و میشود. نمیگویم این روشها کاملاً حذف میشوند، اما قطعاً امروز جایگاه پیشین خود را در انتقال حس و پیام از دست دادهاند. هیچ فکر کردهاید که چرا در جامعهی ۷۵میلیونی ایران، تیراژ کتابهای رسمی دانشگاهی زیر دو هزار نسخه است؟ یک دلیلش آن است که نسل امروز دیگر سروکار زیادی با «تصور» ندارد و بیشتر به دنبال «تصویر» است. چنین نسلی دیگر کتاب، اشباع و ارضاعش نمیکند. البته نمیگویم که کتاب، روزنامه و به طور کلی متن مکتوب حذف میشوند، اما امروز تصویر حرف اول را میزند. قطعاً متنهایی که شما در فضای سایبر میبینید ضریب نفوذ بسیار پایینتری نسبت به یوتیوب دارند؛ چرا که زبان پدیدهای به نام یوتیوب، جهانیتر است.
در واقع اگر بخواهیم دقیقتر و صریحتر اعلام موضع کنیم، باید بگوییم ما با نسلی روبهرو هستیم که دارای ذهن پروار است. کسی که از ذهن پروار برخوردار است مطالب را با سرعت بیشتر و در حجم بالاتر دریافت میکند. این فرد را نمیتوان معطل کرد و مطالب را با ریتمی آرام در اختیار او نهاد. به همین دلیل، متن مقید و مغلق فلسفی او را جذب نمیکند و مباحث فلسفی باید با بهرهگیری از قوت نور و صدا (سینما) و ظرفیت بازیهای کامپیوتری و انیمیشن منتقل شوند.
در واقع این سازوکارهای انتقال پیام و حس، تخیل را به اوج میرساند و تعقل و تفکر را برای فرد تسهیل میکند. به همین دلیل، استادان فلسفه در غرب میگویند پیچیدهترین حرفهای فلسفی که سر کلاسهای درس بیان میکنند، توسط سینماگرها، به سادهترین شکل، منتقل میشود. اساتید فلسفه در معتبرترین دانشگاههای آمریکا، همچنان مفاهیم و مطالب را به سبک گذشته، برای سی چهل دانشجو بازگو میکنند؛ در حالی که همان حرفهای پیچیده، مقید و مغلق را سینماگرانی مثل مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ، دیوید لینچ، استنلی کوبریک و دیگران، بدون اینکه بگویند مطلبی فلسفی را بیان میکنند، از طریق تصویر، صدا، دیالوگ و موسیقی انتقال میدهند.
* آیا شما قائل به این هستید که ارتباطی متقابل بین متفکرین علوم انسانی و اجتماعی با اهالی سینما وجود دارد؟
فرض اول این است که بین این دو ارتباط وجود دارد؛ یعنی استادان فلسفه، جامعهشناسان، روانشناسان، انسانشناسان، متکلمین و متخصصین سایر حوزههای علوم انسانی، اجتماعی، پزشکی و فنی، دستاوردهایشان را در اختیار سینماگران قرار میدهند و آنها به زبان هنر بیان میکنند. این سناریو در مورد بعضیها مثل شخصیت عجیب و ممتازی مثل جیجی آبرامز صدق میکند. سریال «Fringe» محتوای بیش از شصت رشتهی جدید علمی، از روانشناسی پیشرفته تا فیزیک را دراماتیزه میکند و آنها را در یک سریال علمیتخیلی به گونهای ارائه میکند که جزء سه چهار سریال پربینندهی دورهی خودش میشود. بنابراین سناریوی اول این است که گروهی دانشمند، متخصص و متفکر نظراتشان را میدهند و فیلمسازان این نظریات را در آثارشان دراماتیزه میکنند.
شکل دیگر این است که فیلمساز اساساً خودش فیلسوف است. برای مثال، کسی مثل استنلی کوبریک میتوانست در دانشگاه، فلسفه درس بدهد. در این سناریو، کسی به نام حافظ یا مولوی، محتوایی حکمی و عرفانی دارد که با استفاده از قالب شعر آن را بیان میکند و به این ترتیب، به زیباترین شکل ممکن، آن مفاهیم عمیق و عظیم مورد نظر خودش را در قالب حس انتقال میدهد. این در حالی است که در نگاهی دیگر به سینماگر، او را در حد یک ناشر که کتاب حافظ یا مولوی را چاپ میکند، تقلیل میدهند.
دعوای امروز سینمای ایران در همین قسمت است. امروز تقریباً همهی سینماگران بزرگ ایران معتقدند مشکل سینمای ما فیلمنامه است. وقتی ۹۵ درصد متون رشتهی سینما در دانشگاههای ما به «تکنیک سینما» برمیگردد و هیچ چیزی در حوزهی مباحث فکری به دانشجو ارائه نمیشود، در واقع سینماگر در حد یک چاپخانهدار و ناشر تقلیل پیدا کرده و منتظر است تا یک نفر مثل مولوی یا حافظ شعری بسراید تا او چاپ کند. سینماگرِ مؤلف باید خودش فیلسوف باشد، مثل حافظ که خودش صاحب اندیشه است و در عین حال، زبان هنر را هم بلد است. آن زمان قالب شعر ظرفیت بیان آن اندیشه را داشت و زبان امروز سینماست. بنابراین کسی که فکری دارد باید بتواند آن را در قالب تصویر ارائه کند.
امروز اگر کسی بخواهد برای شما در حوزهی فیزیک، چهار پارادایم عالم فیزیک، یعنی نظریهی مکانیک نیوتن، نظریهی نسبیت انیشتین، نظریهی کوانتوم و نظریهی ریسمانها را آموزش دهد، چند ترم دانشگاهی زمان میبرد؛ ولی همین مباحث را میتوان در یک فیلم مستند ۴۵دقیقهای با استفاده از یافتههای فیزیکدانان مطرح دنیا ارائه کرد. فردی که میخواهد اطلاعاتی عمومی دربارهی این مباحث پیدا کند، به راحتی با دیدن این فیلم و بهرهگیری از قابلیتهای گرافیکی و یافتههای بزرگترین اساتید، به این اطلاعات دست پیدا میکند و مباحثی را که چند هفته در قالب متن باید میخواند، با ۴۵ دقیقه فیلم میآموزد.
* اما بسیاری از اساتید و صاحبنظران معتقدند که هیچ چیز جای کتاب و متن مکتوب را نمیگیرد و ما همچنان باید بر شیوههای سنتی تأکید کنیم.
با احترام به همهی این اساتید، باید بگویم که عصر انقراض این روشها آغاز شده است. اینکه معتقدم ما هشتصد سال عقب هستیم به همین دلیل است. هشتصد سال پیش، مولوی برای انتقال مفاهیم عمیق خود از قالب شعر استفاده میکرد و امروز ما هنوز در پی انتقال پیام از طریق روشهای مکتوب هستیم. مولوی در آن زمان کتاب مقید فلسفی ننوشت و حرفش را در قالب شعر گفت. اگر امروز مولوی زنده بود، یا فیلمساز میشد یا فیلمنامه مینوشت. ابنسینا هم در سالهای آخر عمرش، از آن متون مقید فاصله میگیرد و به داستان روی میآورد. سرنوشت سهروردی هم این گونه بود. اگر افلاطون و ارسطو هم امروز بودند، به جای نوشتن متن مقید، حتماً فیلم سینمایی، سریال یا حتی بازی کامپیوتری میساختند.
افلاطون «جمهور» را نوشت تا مدینهی فاضله را ترسیم کند، در حالی که امروز بازیهایی مانند «Civilization» وجود دارند که در آنها فرد تمدنی را به وجود میآورد، با دیگر تمدنها میجنگد و در فرآیند بازی، مدینهی فاضلهی سازندهی بازی را کاملاً درک میکند. برای فهمیدن کتاب مقیدی مثل «جمهور» فرد باید وارد دانشگاه شود و ساعتها پای درس اساتید بنشیند، اما همین محتوا میتواند در قالب یک بازی کامپیوتری ارائه شود و فرد با آن بازی کند و آرامآرام با دیدگاهها و آرا و عقاید سازندهی بازی آشنا شود. امروز کدام عاقلی وقتی امکان و ظرفیتی مثل بازی کامپیوتری وجود دارد، کتابی مثل «جمهور» را مینویسد؟ فارابی اگر ظرفیت و امکانات و تجهیزات امروز را داشت، آیا باز هم مدینهی فاضلهی خودش را در قالب یک کتاب توصیف میکرد؟
برخی سینماگرها، سینما را صرفاً سرگرمی میدانند، در حالی که من مخالف این نظر هستم. جالب آنکه امروزه در غرب نیز علیه سرگرمی بودن سینما واکنشهایی به وجود آمده است. حتماً این داستان را شنیدهاید که وقتی برای نیوتن نهارش را میآوردند، گاهی آن قدر سرگرم کارهای علمیاش بود که فراموش میکرد غذایش را بخورد. هیچ کس نمیگوید کارهای علمی نیوتن سرگرمی بوده است، بلکه میگویند او سرگرم کارهای علمیاش بوده است. وقتی انسان به چیزی جذب میشود و به آن علاقهمند است، نمیتوانیم بگوییم آن کار صرفاً سرگرمی است. لذا به نظر من، یک خلط مبحث اتفاق افتاده است و باید سینما را از این مخمصه نجات داد.
* اما متأسفانه در بین سینماگران ما روی خوشی به چنین نگاهی به سینما وجود ندارد!
چون قاطبهی سینماگران و حتی منتقدین ما از تفکر فلسفی بری هستند. این افراد فقط تکنیک سینما را آموختهاند. مثل این است به کسی که چاپخانه دارد بگویید خودت مثل حافظ و مولوی شعر بگو و آن را چاپ کن. قطعاً چنین چیزی ممکن نیست. در کل تاریخ ما، تعداد این فلاسفه، متفکرین و شعرا به صد نفر نمیرسند. البته در غرب هم همین طور است. سالانه صدها فیلم در هالیوود ساخته میشود، اما فقط پنج یا شش فیلم هستند که در آنها فکر وجود دارد و معروف میشوند.
بنابراین یکی از دلایل مقاومت منتقدین و فیلمسازان این است که آنها فقط تکنیک میدانند و اگر بخواهند از سازوکارهای تکنیکی فراتر بروند، چیزی برای گفتن ندارند. در این میان، اژدهای خطرناکی در سینمای کشور ما وجود دارد که دارای سه سر است:
یک سر این اژدها میگوید سینما چیزی جز «سرگرمی» نیست. دلیل این ادعا آن است که خود این افراد از اندیشه تهی هستند و میترسند از اینکه واقعاً سینما به سمت فکر و اندیشه برود، چون اگر این اتفاق بیفتد، آنها نه در حوزهی تولید و نه در حوزهی نقد سینما، جایی نخواهند داشت. این در حالی است که در آن سر دنیا، گروهی متشکل از ۴۱۳ استاد فلسفه، بیش از دویست کتاب دربارهی فلسفهی آثار سینمایی، سریالها، انیمیشنها و بازیهای کامپیوتری نوشتهاند و معتقدند این آثار پر از مضامین و اندیشههای فلسفیاند.
سر دوم این اژدها که به جان هنر این مملکت افتاده معتقد است که سینما فقط «فُرم» است. این عده میگویند سخن گفتن از اینکه در سینما هر چیزی نشانهی چیست، غلط است، چون سینما صرفاً فُرم است. مثل این است که بگوییم حافظ فقط یک فُرم خاص را در شعرش رعایت کرده است. اگر این طور بود، امروز اساتید ادبیات در دانشگاههای مختلف کشور، که همهی زیر و بم تکنیکهای شعری حافظ را میدانند، میتوانستند همانند او شعر بسرایند. نمیتوانند مثل او شعر بگویند، چون حافظ قبل از اینکه شاعر باشد حکیم و مفسر قرآن است. بنابراین در نگاه این عده، محتوا نفی میشود و همه چیز محدود به فُرم میشود. نقد این افراد هم فقط معطوف به فُرم است.
سر سوم این اژدها که تلاش میکند ظرفیت این هنر مقدس و مبارک را از بین ببرد کسانی هستند که «رسانه» بودن سینما را زیر سؤال میبرند. از این بابت میگویم هنر مقدس که ذات کلمه و قوهی ناطقه مقدس است. وقتی این نطق و کلام در قالب شعر، نمایش، موسیقی یا نقاشی درمیآید، قابل احترام است. این گروه سوم معتقدند تلویزیون باید مأموریت رسانه بودن را انجام دهد و از فیلم سینمایی نباید انتظار انتقال پیام را داشت. این عده میگویند سینما فقط صنعت و هنر است و وجه رسانهای ندارد.
وقتی این اژدهای سهسر را میبینید، متوجه میشوید هر کدام از آنها به نوعی رسالت انتقال پیام را نفی میکنند. وقتی برای این عده سند بیاورید که ۴۱۳ استاد فلسفه میگویند سینما برآمده از تفکر و فلسفه است، مثالهایی از دههی شصت میآورند که در آن دوران، مدیریت سینمایی کشور، آثار افرادی مثل تارکوفسکی را در سینماها اکران میکردند و در واقع فضای عرفانزدهای را ایجاد کرده بودند. آنها به استناد این دوران، اندیشه و فلسفه را در سینما زیر سؤال میبرند؛ در صورتی که اساساً سینمای مطلوب سینمایی نیست که همانند آن سالها حرفش را بیان کند. سینما باید به گونهای حرف فلسفی و عرفانی خودش را بزند که اساساً مخاطب در ظاهر، متوجه آن نشود.
همان طور که میدانید زندگی دو فیلسوف بزرگ ما، یعنی ابنسینا و ملاصدرا، در قالب سریال ساخته شده است. در طول داستان، زندگی این دو فیلسوف کاملاً دراماتیزه شده است، ولی وقتی که میخواهند حرفهای فلسفی بزنند، آنها را در حلقهی درس نشان میدهند و این شخصیتها حرف فلسفی پیچیدهی خودشان را بیان میکنند. در واقع فیلمساز ما نمیتواند تفکر ملاصدرا یا ابنسینا را دراماتیزه کند و عیناً آنها را در دهان هنرپیشه نگذارد. این در حالی است که اساتید فلسفه اذعان کردهاند استنلی کوبریک استاد فلسفه بوده است. میگویند او در برخی آثارش، آیندهشناس بوده؛ گاهی همانند مثل هگل و ویکو، در نقش فیلسوف تاریخ ظاهر شده و در جایی دیگر فیلسوف عشق بوده است. مشکل ما این است که نمیتوانیم فکر فلاسفهمان را دراماتیزه کنیم.
* نقدی که در این رابطه وجود دارد این است که برخی معتقدند فلسفهی غرب به دلیل ماهیت فیزیکال و مادی خود که به «بود» و «هست» توجه دارد، پتانسیل تبدیل «تصور» به «تصویر» را دارد؛ ولی حکمت یا فلسفهی اسلامی، به دلیل ماهیت متافیزیکال و موضوعاتی که فراتر از حس و ماده است و توجه به «وجود» و «هستی»، اساساً قابلیت تبدیل به تصویر را ندارد.
آیا «اشارات و تنبیهات» ابنسینا یا «اسفار» ملاصدرا در قالب کلمه نوشته شده است یا خیر؟ هر چه را که بتوان در قالب کلمه نوشت و آن را فهمید، صدها و هزاران بار بهتر و راحتتر میتوان در قالب زبان تصویر و سینما ارائه کرد.
* برای مثال، یکی از موضوعات مهم در معرفت دینی، بحث «شهود» و «غیب» است، اما آیا میتوان شهود یا غیب را به قاب تصویر کشید؟
بله، همان طور که شما این مفاهیم را در قالب کلمه میگویید و مینویسید و فرد تصور میکند، میتوان آنها را در قالب زبان تصویر بیان کرد.
* فرد میتواند این مفاهیم را تصور کند، ولی لزوماً این تصور منطبق با واقعیت نیست؛ چرا که از اصلاً از جنس ماده و «بود» نیست و انسان نیز ظرفیت تجربهی آن در عالم ماده را ندارد. برای همین است که یکی از خصوصیات فرد مؤمن، «ایمان به غیب» معرفی میشود.
غیب در مقابل شهود قرار میگیرد. گاهی اوقات اگر میخواهید چیزی را بیان کنید، میتوانید نقطهی مقابل آن را نشان بدهید تا آن مفهوم منتقل شود. به بیان صریحتر، اگر ما به سمتی برویم که از ظرفیت سینما برای بیان حکمت اسلامی و بیانات قرآن و معصومین (ع) استفاده کنیم، به مراتب در انتقال معنا موفقتر خواهیم بود. قابلیت و ظرفیت بالاتری در سینما وجود دارد، ولی ما فکر نکردهایم که چطور این ابزار را به کار بگیریم، چون عدهای از این تردید ما سوءاستفاده کردهاند و این مسئله را جا انداختهاند که نمیتوان هر چیزی را در ظرف سینما ریخت. مثل این است که کسی به حافظ بگوید شعر فُرم است و نباید حکمت و اندیشهات را در قالب آن بیان کنی. حافظ این کار را با بهرهگیری از کنایه، جناس و آرایههای ادبی دیگر انجام داده است. او از این تکنیکها بهره برده تا حرفش را بزند. بنابراین برای حافظ، سعدی مولوی و… شعر هدف نیست، بلکه ظرفیت و ابزاری است تا آنها بتوانند پیام خودشان را به زیباترین شکل ممکن به غیر، منتقل کنند.
امروز هر نویسندهی معتبری در غرب، تا کتابی را مینویسد، بلافاصله آن را به اثری نمایشی تبدیل میکند. پرفسور نایل فرگوسن نمونهی بارز این افراد است. او استاد تاریخ اقتصاد در دانشگاه هاروارد و مدرسهی عالی اقتصاد لندن است و اقتصاد استراتژیک و تاریخ اقتصاد جهان درس میدهد و به نوعی میتوان او را فیلسوفی دانست که تاریخ اقتصاد را بررسی میکند و در نهایت یک گزاره ارائه میدهد. هر کتابی که او مینویسد، بلافاصله توسط شبکههای تلویزیونی تبدیل به یک فیلم مستند میشود.
به طور کلی، میتوان گفت نسل جدید متفکرین و استادان دانشگاه در غرب، اگر کتابی مینویسند، حتماً به دنبال آن هستند که کتابشان را تبدیل به یک اثر مستند کنند. در دههی هفتاد که آثار تافلر در جهان و بالطبع در ایران رواج پیدا کرده بود، تلویزیون آمریکا مستندی ساخت که در آن خود تافلر مجری بود و حرفهایش در «موج سوم» و «جابهجایی قدرت» را در آن مستند بیان میکرد. اتفاقاً تلویزیون ما هم این برنامه را دوبله و پخش کرد. این سنت در کشورهای مطرح دنیا همچنان ادامه دارد و صاحبان اندیشه سعی میکنند آثار مکتوب خود را در قالب تصویر نیز ارائه دهند. شاخصترین کتابهایی که ما در سطوح مختلف استراتژیک در فرهنگ، سیاست، اقتصاد، امنیت و… از آنها استفاده میکنیم، عموماً کتبی است که نویسندگان آنها بعد از نوشتن کتاب، آن را به یک اثر مستند تبدیل میکنند و اکثراً هم خودشان جلوی دوربین قرار میگیرند.
در این میان، تئوریهای جامعهسازی حاکی از آن است که رسانه، جامعه میسازد. در واقع امروز رسانه نقشی محوری در تئوریهای جامعهسازی به خودش اختصاص داده و مفهومی به نام عرصهسازی شکل گرفته است. زمانی رسانه در جامعه در حاشیه قرار داشت، اما امروز رسانه تاروپود جامعه را در خودش حل کرده است و به آن شکل میدهد. امروز مفاهیمی مثل «جامعهی اطلاعاتی» و «جامعهی مجازی» جایگزین «جامعهی صنعتی» شده است. یقیناً نقطهی ثقل «جامعهی اطلاعاتی» و «جامعهی مجازی» رسانه است. اساساً دلیل مجازی بودن و اطلاعاتی بودن این جامعه آن است که رسانه در آن، همهی سازوکارها را انجام میدهد.
* همان طور که شما فرمودید، امروزه رسانه باعث شده است که جوامع بشری تبدیل به «جامعهی اطلاعاتمحور» شوند؛ در حالی که ما در تلقی دینی خود، به دنبال «جامعهی حکمتمحور» هستیم. آیا رسانه میتواند چنین کارکردی داشته باشد؟
نکتهی کلیدی این است که ما اجازه دادهایم امروز با توجه به حجم عظیم رسانهها و پیام انبوهی که آنها منتقل میکنند، «فؤاد» افراد اشغال شود. همان طور که میدانید در ادبیات دینی ما، «ذهن» مطرح نیست، از فؤاد اسم برده میشود و فؤاد ظرفیتی دارد که اشغال یا کور میشود. باید امروز متوجه این خطر جهانی باشیم و بدانیم که فؤاد مخاطب، در اثر تعامل گسترده با حجم عظیم و انبوه پیامها، اشغال میشود. امروز دیگر نمیتوانیم از روشهای سلبی استفاده کنیم. اگر قرار است جامعهی مبتنی بر حکمت و گفتمان مهدویت را محقق کنیم، لازم است بدانیم که به جای گزارههای حکمی، فؤاد مخاطب به وسیلهی گزارههایی اشغال میشود که بعضاً نمیدانیم چیستند. در این حالت، بهتر است با انگارهها و پیامهایی مبتنی بر آیتشناسی، سازوکار هنر و به طور خاص سینما شکل بگیرد و فؤاد مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد. منظور از آیتشناسی این است که هر پدیدهای در هستی نشانهی چیزی است و اساساً پایه، اساس و شالودهی حکمت، آیت (نشانههای هستی) است.
یک فیلم سینمایی یا برنامهی تلویزیونی که در آن سازوکارهای آیتشناسانه و حکمی وجود دارد، نه تنها فؤاد مخاطب را اشغال و کور نمیکند، بلکه باعث تقویت بینش او میشود. من بعضاً حسرت میخورم که چرا ما سینماگری مثل جیجی آبرامز یهودی نداریم که به اندازهی او به تأثیر آیات باور داشته باشد. این شخص در برخی آثارش در مدت کمتر از یک دقیقه، به زیبایی آیتی را دراماتیزه میکند. برای مثال، او سه مرحلهی تبدیل کرم ابریشم به پروانه را به خوبی به مراحل زندگی انسان تشبیه میکند و «صیرورت» و «شدن» انسان را در قالب تصویری از تکامل پروانه بیان میکند. او وقتی یک فرد مستأصل را نشان میدهد که در زندگیاش سر دوراهی گیر کرده و به سراغ یک آدم بزرگتر رفته است، آن فرد مسنتر به جای اینکه با گفتن چند جمله او را نصیحت کند، پیلهی کرم ابریشمی را روی درخت به او نشان میدهد و میگوید من میتوانم این پیله را با کارد بشکافم تا آن پروانه آزاد شود یا اینکه بگذارم خودش زحمت بکشد و از پیله بیرون بیاید. با این تشبیه، به آن جوان میفهماند که خودش باید بر سر دوراهی تصمیم بگیرد.
سینماگر متدین مسلمان ما اساساً به آیتشناسی در سینما اعتقادی ندارد، در حالی که سینماگران آمریکایی مثل دیوید لینچ، اسپیلبرگ یا مارتین اسکورسیزی این کار را میکنند. آنها این کار را در قالب «سمبلیسم» در مکاتب سینمایی خودشان تعریف میکنند. این «سمبل» در ادبیات قرآنی و دینی ما «آیت» نامیده میشود. در قرآن مدام داستانی روایت میشود و پس از آن، این جمله میآید که در این حکایت برای شما نشانهای است: «إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَه»
اینکه چرا سینماگر ما در پی یافتن نشانههای ذکرشده در قرآن و روایت به زبان نشانه نیست، به همان اژدهای سهسری برمیگردد که بیان کردم. این سه جریان منحط و منحرف مأموریتی ندارند جز اینکه ابزار انتقال پیامی مثل سینما، انیمیشن و بازی کامپیوتری را از جامعهی ما بگیرند؛ جامعهای که در جهان، حرفی برای گفتن دارد.
* با این توضیحات میتوان نتیجه گرفت که در عصر حاضر، حوزهی «تربیت عمومی» مهمتر از «تربیت رسمی» شده است؟
بله، امروزه تربیت به دو حوزهی رسمی (Formal Education) و عمومی (Public Education) تقسیم شده است. اگر در گذشته ده سال طول میکشید تا فرد در یک رشتهی علمی اطلاعاتی کسب کند، امروز ظرف ده سال میتواند با پنجاه رشتهی علمی از طریق فضای سایبر آشنا شود و دربارهی آنها اطلاعات به دست آورد. اینکه به کشور دیگری بروید تا بتوانید سر کلاس استاد خاصی حضور پیدا کنید مربوط به دورهی تفوق علم رسمی است. امروز در هر نقطهای از این عالم که باشید، کافی است به اینترنت یا شبکههای ماهوارهای دسترسی داشته باشید تا بتوانید پیچیدهترین، عمیقترین و جدیدترین نظریهها و تحقیقات را در تراز برترین استادان جهان دنبال کنید. در چنین شرایطی، مفهوم «علم رسمی»، روزبهروز نسبت به «علم عمومی» محدودتر میشود. پس وقتی که علم عمومی نسبت به علم رسمی روزبهروز نفوذ و ظرفیتش گسترش پیدا میکند، ما با مسئلهای مواجه هستیم و آن این است که بالاخره کسانی باید در عرصهی علم عمومی فعالیت کنند. همان طور که در دیپلماسی عمومی، متخصصین این امر باید از ظرفیتهای دیپلماسی عمومی استفاده کنند، در تربیت عمومی هم متخصصین تعلیم و تربیت باید ابزار تربیت عمومی را در دست بگیرند و پیامها را منتقل کنند.
اگر دانشمندان جامعه این دگردیسی و تحول را در تئوریهای اجتماعی و تحولات اجتماعی متوجه نشوند و اصرار داشته باشند بر اینکه علم همان است که سر کلاس دانشگاه درس داده میشود، حتماً با مشکل مواجه خواهیم شد، چون امروز دیگر نمیتوانیم وقت افرادی را که دارای ذهن پروار هستند هدر بدهیم. امروز ظرفیت علم عمومی و علم رسمی در حوزهی مدیریت دانش، قابل اندازهگیری و تفکیک است. از شواهد به راحتی میتوان دریافت که روزبهروز سیطره و گسترش علم عمومی عمیقتر میشود.
امروز خود سینما هم در حال دگردیسی است. سینما هم در نسل جدید، جایش را به بازی کامپیوتری میدهد. در آینده، سینما به گونهای که امروز میشناسید نخواهد بود. در کمتر از پانزده سال آینده، سینمای موجود کاملاً کنار گذاشته میشود. اگر آیندهشناسی دقیق داشته باشیم، متوجه میشویم چه اتفاقاتی در اثر رشد تکنولوژی برای جوامع خواهد افتاد و این مسئله چه پیامدهایی برای نسل آینده خواهد داشت. اگر از امروز جامعه را برای آینده آماده نکنیم، جامعه به شکلی دردناک، کسانی را که این تغییر و تحول را نپذیرند کنار میگذارد. درست مثل همان چیزی که داروین تحت عنوان انقراض ماموتها از آن یاد میکند.
به همین دلیل، در پیوند علم و سینما، متخصصان علوم مختلف و به طور خاص، علوم انسانی باید بپذیرند که مهمترین ابزار انتقال علم به مخاطب، یعنی دانشآموز و دانشجو، سینماست. بنابراین اولین مسئله این است که معلمین و اساتید ما به این نتیجه برسند که به جای تربیت سی چهل نفر، از ظرفیت بالاتری استفاده کنند و دامنهی مخاطبانشان را گسترش دهند.
دوم اینکه هنرمندان باید به این باور برسند که وظیفهشان صرفاً سرگرم کردن مردم نیست و فقط با ابزار فُرم نمیتوانند حرف بزنند، بلکه باید محتوا هم داشته باشند. در واقع سینماگران یا باید خودشان حکیم و عالم شوند یا از حکما و علما بهره بگیرند و مطالب آنها را منعکس کنند.
بخش سوم برمیگردد به اینکه در جامعه چنین ظرفیتی به وجود بیاید؛ یعنی جامعه انتظار داشته باشد که وقتی یک انیمیشن یا فیلم سینمایی میبیند، حجم مطالب و پیامهایی که میگیرد، خالص، عمیق و مطالعهشده باشد؛ چون سرگرمی صرف، معنی لهو و لعب و اغوا میدهد، در حالی که دنیا بازیچه نیست. اگر ما در این دنیا غفلت کنیم، نمیتوانیم آن را به مزرعهی آخرت تبدیل کنیم. بنابراین مفهوم سرگرمی برای سینما توهین است. اولین کسانی که باید این توهین را از سینما بزدایند خود سینماگران هستند. آنها باید جلوی این اژدهای سهسر منحط، منحرف و کوتوله بایستند. بنابراین اساتید و معلمان، خود سینماگران و در لایهی سوم، تودهی مردم باید مترصد این باشند که نگرش خودشان را نسبت به سینما عوض کنند و سینما را به جایگاه واقعی خودش برسانند.
متأسفانه در ابتدا، این دو پدیده، یعنی سینما و بازیهای کامپیوتری، سخیف شمرده شدند و سعی میشد این دو ابزار در دست فرومایگان جامعهی معرفتی بشر باشند تا فقط پیامهای سخیف را به جامعه منعکس و منتقل کنند؛ اما امروز استادان فلسفه این دیوار را شکستهاند. به اعتقاد من، این موجی که شروع شده است به یک جریان قوی و عمیق فرهنگی تبدیل میشود. اساتید و بزرگان فرهنگ و اندیشه آمدهاند که سینما، بازیهای کامپیوتری و انیمیشن را پالایش نمایند و تمایز سینمای تفکر و سینمای مبتذل را برای سینماگران روشن کنند. ما هم گریزی نداریم جز اینکه از این ظرفیت عظیم، برای انتقال پیام خود استفاده کنیم و علاوه بر آن، صاحبان پیام را ترغیب کنیم که مجهز به این زبان هنری شوند؛ یعنی تلاش کنند که بیاموزند یا حداقل هر سینماگر در کنار خودش از یک عالم و متفکر بهره ببرد.
فرض این است که «وحی» را تبیین نماییم، سپس آن را به «عقل» و عقل را به «حس» تبدیل کنیم و در نهایت، این حس را به غیر انتقال دهیم. این حرف حکماست. این حس همان هنر است و سازوکار انتقال آن وابسته به رسانه است. اگر بگوییم سینما رسانه نیست، یعنی حس تولید شود، ولی به غیر انتقال نیابد. مثل این است که در فرآیند نفس کشیدن، «دم» داشته باشیم، ولی «بازدم» وجود نداشته باشد. سینما وقتی یک انگارهی معرفتی را تبدیل به حس میکند و میخواهد آن را به غیر منتقل کند، خواهناخواه در نقش یک رسانه ظاهر میشود. فرقی ندارد این فیلم سینمایی را در سالن سینما یا در کامپیوتر و تلویزیون ببینید، بالاخره این اثر در قالب یک رسانه عمل میکند.
امروز کسی نمیتواند منکر این انقلاب ساختاری شود. بنابراین پیوند سینما، انیمیشن و بازی کامپیوتری با تعلیم و تربیت و علم (به خصوص علوم انسانی و اجتماعی) پیوند وثیقی است. اعتقاد ما بر این است که در سال ۱۴۱۴، تقریباً اثری از آنچه امروز تحت عنوان آموزش و پرورش و آموزش عالی شناخته میشود، وجود نخواهد داشت. برای نسل آینده خندهدار خواهد بود که در گذشته، افراد سر کلاس مینشستند و درس میآموختند. یکی از بحثهایی که تافلر سی سال پیش داشت این بود که موج سوم انبوهزدایی میکند؛ یعنی شما مجبور نیستید برای دیدن یک سریال تلویزیونی حتماً رأس یک ساعت خاص، پای تلویزیون باشید.
بر این اساس، پیشبینی ما این است که در سال ۱۴۰۰ پیوند وثیقی بین سینما و علم به وجود میآید. قطعاً هر استاد دانشگاه، همان طور که امروز با یک مؤسسهی انتشاراتی قرارداد دارد، در آن زمان، با یک مؤسسهی سینمایی قرارداد خواهد داشت تا آنها حرفهای او را در قالب فیلمهای مستند، سینمایی و انیمیشن یا بازیهای کامپیوتری، به جامعه عرضه کنند. این مسئله شروع شده است و ما امروز به برخی از اساتید در این حوزهها مشورت میدهیم. آرامآرام این پیوند در سالهای آینده عمیقتر خواهد شد و اساساً این حجم عظیم علم باید عمومی شود و به همهی لایههای جامعه انتقال یابد.
سایتهای مستهجن وجود دارند. چه به ما بربخورد و چه برنخورد این سایتها به زبان فارسی هم وجود دارند و آمارهای غیر رسمی نشان میدهد که مشتری هم دارند. با پاک کردن صورت مسئله چیزی عوض نمیشود. همشهری مثبت در پروندهای به بررسی سایتهای مستهجن، اعتیاد به آنها و راههای مقابله با این آسیب روانی میپردازد این نشریه در بخشی از مطلب خود با عنوان "شاید برای شما هم اتفاق بیافتد" آورده است.
هرزهنگاری اینترنتی مقدمه یک بیماری فراگیر روانشناختی به نام اعتیاد جنسی است. چندین محقق روانشناس ابعاد مختلف این مشکل را بررسی کرده و مراحل مختلف هرزهنگاری را شرح دادهاند. در این گزارش میخواهیم این مراحل پیش رونده را شرح دهیم تا هم شما از عوارض آن آگاه شوید و انگیزه بیشتری برای پیشگیری داشته باشید و هم با راههای درمان آن آشنا شوید.